رمان مادمازل پارت ۸۳

۲ دیدگاه
        اشک تو چشمهاش حلقه زد و بلافاصله هم از چشمهاش جاری شدن. این گریه ها و این اشکها حالمو بد میکردن …هم ازش عصبانی بودم و…

رمان وارث دل پارت ۹۵

۲ دیدگاه
      _مامان اون ها رو نمیشه الان بیاریم نمیشه ماهرخ اون ها رو نمیده مامان تک ابرویی بالا انداخت با اخم های تو هم رفته گفت : برای…

رمان لیلیان پارت ۷۴

۱ دیدگاه
  اینطور اگر مسئله را با سیدعلیرضا در میان بگذارم، شاید خیال او هم راحتتر شود و چه ایرادی دارد کمی با خواسته ی همسرم راه بیایم؟ میگویم: – آقای…

رمان مادمازل پارت ۸۲

۱ دیدگاه
      مامان با حالتی نگران نگاهم کرد و بعد آهسته پرسید:     -میدونی اینکارو بخاطر کی کرده؟     ایستادم و نفس عمیقی کشیدم.خوب میدونستم چون، خودش…

رمان وارث دل پارت۹۴

۴ دیدگاه
      فرشته خانم با حالت گنگی گفت : قاب عکس که همیشه روی عسلی بود اقا من برنداشتم کوروش حالش گرفته شد انگار یه تیکه از وجودش ازش…

پارت 72 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  بعد از تکمیل اعضای لشکرم وارد اتاق شدم   بوی خون بینیم و میسوزوند   بغیر از صدای پام و صدای شر شر شیر اب حموم صدای دیگه ای…

پارت 71 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  با صدای جیغ همه ساکت شدن و به سمت خونه خیره شدن   رخساره: صدای کی بود؟   خشایار: صدای تهمینه بود؟   با شنیدن این جمله مثل برق…

رمان لیلیان پارت ۷۳

بدون دیدگاه
  و مهدی با دیدن بادکنکهایی که سر تا سر سقف سالن پذیرایی هستند، از خوشحالی جیغ میکشد، قهق هه میزند و دستهایش را به هم میکوبد. خودش را در…

رمان مادمازل پارت ۸۱

۳ دیدگاه
      صدای جیغ مامان سکوت سنگین خونه رو شکست. باورم‌نمیشد نیکو خودکشی کرده باشه و اونا اینو متوجه نشده باشن. تند تند بالا رفتم و گفتم:   -صدبار…

رمان وارث دل پارت ۹۳

۷ دیدگاه
      _اره مامان… پیداش کردم سه تا بچه ازش دارم چشم هاش گرد تر شد : سه تا بچه!؟ چجوری پسرم!!؟ شما توی این مدت باهم بودین!! خندیدم…

رمان لیلیان پارت ۷۲

بدون دیدگاه
      با وجود اینکه از ته دل راضی نبودم، موافقت کردم. کار کردنش بیرون از خانه چیزی نبود که بتوانم راحت با آن کنار بیایم. اما من دیگر…