رمان مادمازل پارت ۸۰

۲ دیدگاه
      تماس رو وصل کردم و گفتم:   ” بله نیکو….”   صداش کم جون بود اما خشمگین.میتونستم دلیلش رو بدونم. یه مدت بود که از من متنفر…

رمان وارث دل پارت ۹۲

بدون دیدگاه
      برگشتم حس می کردم دلم می خواد اب بخورم.. اونقدر این حس بهم فشار اورده بود دستم رو جلو اوردم پارچ اب رو برداشتم گذاشتم دم دهنم…

پارت 70 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
دو روزی میشد نه خبری از طرف تهمینه بهم رسیده بود نه پدرش هر از چند گاهی  به وسیله خورشید از حال و روزش خبر میگرفتم و بیخبر بیخبرم نبودم…

رمان لیلیان پارت ۷۱

۲ دیدگاه
      – کنارش بالشت بذار. آرام مهدی را بغل میکنم و روی تخت یک نفره ی رو به رویمان میگذارمش. برمیگردم و با لبخند به او که برایم…

پارت 69 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  با شک لبخندی بهش زدم و به سورنا که توی سکوت بهم نگاه میکرد نگاه کردم محمد: تو چطوری سورنا کارو بار خوبه سورنا: خوبه علی: خوبه چیه باید…

رمان مادمازل پارت ۷۹

۱ دیدگاه
    * نیکو *     مایوس و ناامیدرور شدن رستارو نگاه میکردم. غم گیر کرده بود تو گلوم. لبهومو ازهم باز کردم و گفتم:     -رستا…ر…رست…رستا فرزام…

رمان وارث دل پارت ۹۱

۲ دیدگاه
    لگن روگرفتم از مادر ارش لبخندی زد و گفت : خیر ببینی پسرم.. لبخند زوری زدم و گفتم : خواهش می کنم ببرمش کنار تنور!؟ سری رو تکون…

پارت 68 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
بعد از خوردن صبحانه از جا بلند شدم بعد از تشکر   محمد: ممنونم بابت مخمون نوازی خیلی خوبتون خیلی شرمنده اسباب زحمتون شدم   مادر تهمینه: خواهش میکنم تو…

رمان لیلیان پارت ۷۰

بدون دیدگاه
    لهراسب هم پاسخمان را میدهد و دنبالمان تا دم در میآید و لحظه ی آخر که میخواهیم سوار ماشین شویم، میپرسد: – چرا گفتید نگار مورد مناسبی برای…

پارت 67 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
…….. با حس گرفتگی تو تنم از خواب بیدار شدم دیشب به سختی خوابیده بودم و به شدت خسته بودم هنوز حالم مصاعد نشده بود بیماری و هنوزم تو بدنم…

رمان مادمازل پارت ۷۸

۲ دیدگاه
        ایستادم و به رو به رو خیره شدم اما سر بر نگردوندم. این صدا صدای نیکو بود. چشمامو به آرومی باز و بسته کردم. این چند…

رمان وارث دل پارت ۹۰

۳ دیدگاه
    _اقا گفتم با خودشون کار دارم حاجی پوفی زیر لب کشید و رفت سمت ماشین شیشه ی سمت خانم بزرگ باز بود کتایون خانم با حالت سوالی روبه…