رمان لیلیان پارت ۶۷2 سال پیش۳ دیدگاه شده و نبض میزند خیره میشوم. صورتش کبود شده و برای لحظهای میترسم، آنقدر زیاد که ناخودآگاه دستم را دور بازویش حلقه میکنم و…
پارت 62 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه با چشم های گرد شده به بابا زل زده بودم سعی کردم از جا بلند بشم اما وزن سنگین هرمس مانع بلند شدنم میشد هرمس هنوز متوجه ی بابا…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه _ باهات خوبه لیلا؟….اذیتت میکنه؟….آره؟… از بغلش بیرون میام و خیره به صورتی که دیگه مثل قبل شفاف و زیبا نیست لب میزنم: نه بخدا…. میلاد خیلی خوبه… باور…
پارت 61 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه هرمس لبخند دندون نمایی زد دستش و نوازش گونه روی گونه ام کشید دستش و کشیدم و دوتایی روی تخت نشستیم تهمینه: فهمیدی محمد مرخص شد هرمس: اره تهمینه:…
رمان مادمازل پارت ۷۶2 سال پیش۴ دیدگاه خیلی آروم جواب دادم: -نمیدونم …چرا همچین سوالی میپرسی؟ مستقیم به صورتم خیره شد.نگاه هاش از اون جنس نگاه ها بود که پر از…
رمان وارث دل پارت ۸۸2 سال پیش۳ دیدگاه آرش نفس امیر شده بیرون داد و گفت آره حالم خوبه داشتم فکر میکردم به اسلان چیزهایی که شنیدم از رعیت روستات. اینطور که اوضاع معلومه چندان…
پارت 60 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه چند روزی بود که پام و از خونه بیرون نزاشته بودم میترسیدم که بازم علی بیاد سروقتم محمد هم هر روز زنگ میزد و گلایه میکرد که چرا نمیرم…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه * طولی نمیکشه که خونه پر میشه از خاله و عمه و عمو و دایی و بچه هاشون…. انگار که عروسی باشه…یا مثلا من از اسیری برگشته باشم….اینقده بوسم…
رمان لیلیان پارت ۶۶2 سال پیش۵ دیدگاه با قاشق کمی آب قند در دهانش میریزم و صدایش میزنم. – خانومم، لیلیان جان، چشماتو باز کن، ببین منو، لیلیان. کمی که از مزهی شیرین در…
رمان رخنه پارت (آخر)2 سال پیش۴ دیدگاه : حوله و دور بدنم گرفتم و از سرویس خارج شدم. – کجا با این همه عجله؟ انگار از حرفی که زده بود پشیمون شد چون سمت لباسام…
رمان ملت عشق پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاهپارت ۲ برگشتم خونه . – سلام . مامان – سلام .. رسوندیش؟ – آره.. مبینا کوش ؟ مامان – مادر دیدی چه آبرو ریزی کردی جلو دختر مردم ..…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دیدپارت۱۰۳2 سال پیش۴ دیدگاه سوی دیگر، کوروش، خون، خونش را میخورد. از فرط عصبانیت، به خود میپیچید و از درون میجوشید. باورش نمیشد که چه شنیده… . تک دخترش، ناموسش، به…
پارت 59 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه تهمینه: روحشون شاد محمد: ممنون تهمینه: چیشد؟ محمد: چی چیشد تهمینه: مادرت چیشد که فوت شدن محمد: بیماری قلبی داشت خیلی سعی کردم نجاتش بدم اما… سرش و پایین…
رمان مادمازل پارت ۷۵2 سال پیش۱ دیدگاه لبخند زد و اومد به سمتم. با کمی فاصله کنارم نشست و نگاهی به تخته شاسی و بساط طراحیم انداخت. آراز از وقتی نامزدی من با فرزام بهم…
رمان وارث دل پارت ۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه _حتما دلیلی داره که خودش نیومده جلو ببین خانم شک داره بیاد جلو.. یه دلیلی داره شاید از اسلان دنبالشه و می خواد بلایی سرش بیاره سرم رو…