رمان دلباخته پارت 206

۱ دیدگاه
        – دِ بیا، تازه می گه واسه چی! خودت و زدی به اون راه یا داری تلافی می کنی!   دستم روی میز به سمت انگشتانش…

رمان دلباخته پارت 206

۱ دیدگاه
        ” می دونی گل ریزون معنیش چیه، پسرم.. یعنی یکی می خواد بنده ش و امتحان کنه، بابا جان.. واِلا روزی رسون یکی دیگه س، مام…

رمان دلباخته پارت 205

۱ دیدگاه
        انگشتانم بی اختیار لای موهایش می دود. من این لحظه ها را بارها و بارها با خود تصور کرده ام.   نگاهش را پایین می کشد.…

رمان دلباخته 203

بدون دیدگاه
    کمک می کنم تا از ماشین پیاده شود.   – دیرتون نشه، اقا امیر حسین   زیر لب می گویم “فدای سرت” . کلید در قفل می چرخد…

رمان دلباخته پارت202

۳ دیدگاه
      – ببخشید دیگه، نشد غذای تازه براتون درست کنم.. می شه امروز..   وسط حرفش می نشینم.   – واسه چی؟   عادتم را می داند. وعده…

رمان دلباخته پارت 201

بدون دیدگاه
      پدرم همیشه می گفت”مرده و قولش، بابا جان” و من هرگز اینرا فراموش نمی کردم.   به حیاط می روم و سیگار روشن می کنم. از کنار…

رمان دلباخته پارت 200

بدون دیدگاه
    – شما قبلاً ثابت کردی خودتو، خانم.. بعدشم، گیرم خوشم نیاد، فدای یه تار موت.. دروغ می گم؟   صورتش طرحی از لبخند به خود می گیرد. با…

رمان دلباخته پارت ۱۹۹

۴ دیدگاه
    حواسم که هیچ، دلِ بی صاحبم پیشِ مریم است. زنی که حالا به من از هر کسی محرم تر است.   کنارِ خیابان پارک می کنم و پیاده…

رمان دلباخته پارت 195

بدون دیدگاه
      یادم به حرف پدرم می افتد. زن را باید مثل گل بویید و مراقبش بود.   مادرم جوری حرف می زند انگار رضایتِ من را گرفته و…

رمان دلباخته پارت 194

بدون دیدگاه
          – نمی شه مادر..بنده خدا خیلی وقته نرفته زیارت، ثواب داره پسرم… اگه بدونی چقدر خوشحال شد، کلی دعات کرد   من اما به این…

رمان دلباخته پارت 193

۱ دیدگاه
      حیدر با تکان سر حرفش را تایید می کند. گوشی زری خانم زنگ می خورد.   – داریم برمی گردیم خونه، چطور مگه؟   نمی دانم پسرش…