رمان دلباخته پارت 194

4.5
(71)

 

 

 

 

 

– نمی شه مادر..بنده خدا خیلی وقته نرفته زیارت، ثواب داره پسرم… اگه بدونی چقدر خوشحال شد، کلی دعات کرد

 

من اما به این فکر نمی کنم که چرا دعایش را به جانِ من کرد!

من آخر این وسط چکاره ام!

 

می گوید درِ آشپزخانه را ببندد و بیا اینجا.

در را می بندم و باز رو به رویش می نشینم.

 

– بعیده از شما، زری خانم! آخه رو چه حساب ثبت نام کردی، بعد می گی دارم می رم زیارت! اصن فکر کردی..

 

حرفم را قطع می کند.

 

– یه دیقه وایسا ببین چی می گم.. الهه که تکلیفش معلومه، بچه ش امتحان داره.. می بینی که، از خونه در نمیاد، مهمونم دعوت نمی کنه.. بعدشم، مریم اونجا راحت نیست، واسه چی بره!

 

در سکوت نگاهش می کنم و باز دنبال راه چاره می گردم.

هر چند دلم به رفتنش راضی نیست ولی، جز این راهی نمی بینم.

 

– می برمش شمال، پیش مینو خانم.. اونجا دیگه راحته.. بهتر نیست؟

 

با حرفی که می زند برگِ آخرم سوخته و دیگر عقلم کار نمی کند.

 

فیروز خان تازه از بیمارستان مرخص شده و حالش به شدت نامساعد است.

 

– روحیه ش خراب می شه، مادر.. کم غصه شو خورده که بره با اون حالِ خراب ببینش! نه، حرفش و نزن، اصلاً نمی شه

 

 

 

 

جوری حرف می زند انگار نمی فهمم که اگر اینجا بماند، منِ در به در باید چکنم!

 

دستی به لب و دهانم می کشم.

از زورِ کلافگی تند تند نفس می کشم.

 

– اونوقت تکلیف من چیه؟ با زنِ نامحرم بمونم تو خونه! بنظرت می شه؟!

 

ابرو بالا می اندازد و با یک “نه” ساده جواب می دهد.

 

فکرِ هر کس را می کنم، می بینم نمی شود.

هر کدام یک امای بزرگ جلویم می گذارند انگار.

 

– پس می گی چیکار کنم! می خوای شبا بمونم تو مغازه؟

 

به آنی نکشیده جوابِ خودم را می دهم.

مگر می شد یکِ زن تنها را به امان خدا ول کرد!

 

دیگر عقلم از کار افتاده و فکری به سرم نمی زند.

مادرم انگار همین را می خواهد.

 

لبخندش عجیب و غریب است.

تهش به کجا می رسد، نمی دانم.

 

به پشتیِ صندلی تکیه می کنم.

دستانم روی سینه جمع می شود.

 

نگاه باریکم به چشمانش می چسبد.

 

– من دیگه عقلم نمی کشه.. نمی دونم چی بگم

 

– عِب نداره، مادر.. می خوای من بگم؟

 

بارِ اول است که به او شک می کنم.

انگار از اول من را بازی داده تا به اینجا برسد.

 

آهسته سر تکان می دهم.

 

– بفرما.. ببینم راه حل شما چیه

 

– محرمش کن.. از این آسون تر!

 

 

 

دروغ چرا، شوکه می شوم.

هنوز فکر می کنم که من را بازی می دهد.

 

لب زیرینم را تَر می کنم.

 

– ببخشید!

 

نگاهش در صورتم می چرخد و باز در چشمان متعجبم می نشیند.

 

– گفتم محرمش کن.. گوشات ایراد داره، مادر!

 

زبان در دهانم نمی چرخد چرا!

هرگز فکرش را نمی کردم که در چنین موقعیتی قرار بگیرم.

 

یادِ مریم می افتم که یک روز مهمان این خانه شد و حالا مادرم می خواست تا محرمِ من شود.

 

سر به دو طرف تکان می دهد.

انگار می خواهد بگوید” نمی خواهی، نخواه.. مجبورت نمی کنم”!

 

من اما جز این چیزی نمی خواستم.

لبخند مضحکی می زنم.

 

– داری تلافی می کنی، نه؟ سر به سرم می ذاری، اره؟

 

نچی می کند و ابرو در هم می کشد.

 

– زده به سرت، امیر حسین! تلافی چی، مگه من بچه م، پسر!

 

تازه می فهمم نه شوخی در کار است و نه قصدِ تلافی دارد.

 

– ببخشید اینو می گم، زری خانم، ولی شما داری سر خود یه حرفی می زنی، از کجا معلوم ..

 

حرفم را قطع می کند.

 

– مریم راضی بشه؟ اره خب، ممکنه نخواد..ولی تو چی، تو با محرمیت مشکل داری؟

 

 

 

 

آب دهانم را به سختی قورت می دهم.

 

– چی تو سرته، حاج خانم، راستش و بگو؟ آخه اینطوری که نمی شه

 

لب و دهانش را به عادت کج و راست می کند.

 

– ببین مادر، من دارم ده روز می رم زیارت.. اونوقت تو می مونی و یه زن  نامحرم.. من می گم واسه راحتیِ جفتتون محرم بشید که نه تو معذب باشی، نه اون

 

دستی به لب و دهانم می کشم.

 

– خب.. گیرم من بگم باشه، مریم چی؟ ازش پرسیدی، اصن راضی هست؟

 

با یک “نه” ساده جواب می دهد.

شاید اگر وقت دیگر بود می زدم زیر خنده و باز می گفتم شوخی می کند.

 

– نه؟! یعنی چی!

 

برای لحظه ای مکث می کنم.

 

– داری منو گیج می کنی..  اومدی به من می گی محرمش کن، ولی اون روحشم خبر نداره.. مگه می شه آخه!

 

تای ابرویش را بالا می برد.

 

– بنظرت من اونقدر خامم که قبلِ رضایت تو برم به اون چیزی بگم! می دونی اگه تو می گفتی نه، چی به سرِ اون طفل معصوم می اومد!

 

سر به دو طرف تکان می دهد.

 

– نمی دونی مادر، زن نیستی که بفهمی چقدر سخته.. یکی بهت خیانت کنه، یکی بهت نه بگه.. دیگه ازت چی می مونه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 71

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x