رمان دلباخته پارت 245

4.3
(122)

 

نفسش آدم را زنده می کند.

خودش اما آدم می کُشد.

 

– این شد یه چیزی، کجا بریم حالا؟

 

رستا را در آغوشم می گذارد.

 

– خاله مینو منتظره، یبارم زنگ زد فکر کنم، نشد جوابش و بدم

 

سر تکان می دهد و راه می افتد.

 

– بریم اول پیش مامان؟

 

با دو انگشت لُپم را می کشد.

 

–  تو بگو اون سرِ دنیا، تا تهش نوکرتم

 

ابرو در هم می کشم.

 

– امیر حسین؟!

 

– دِ آخه نوکرتم، حواست هست با امیر حسین داری چیکار می کنی!

 

حق به جانب می پرسم.

 

– چکارت کردم مگه!

 

دستش روی رانم می نشیند.

 

– بنظرت من یه آدم معمولی ام، یا مردی که نمی دونه چجوری اینهمه عاشق شد!

 

آرام می خندم.

 

– تو شاید ندونی، ولی من می دونم

 

چشمانش برق می زند.

لبخند گوشه ی لبش می نشیند.

 

– از من نمی ترسی، نه! باشه، جوری برات تلافی کنم که تو خواب ندیدی، وروجک

 

یادم به بوسه هایش می افتد.

بدن داغ و غریزه مردانه اش.

 

گونه ام گُر می گیرد، سر پایین می اندازم.

دستش آرام زیرِ شالم می خزد.

 

انگشتانش لای موهایم فرو می رود.

نفسم به شماره می افتد.

 

– خوب می دونی باهام چیکار کردی، مریم… فقط کاش یکم زودتر می دیدمت، حیف اونروزا که تو رو نداشتم… حالا دارم می فهمم که زندگی بدون تو چقدر سخت بود

 

 

پشتِ گردنم را نوازش می کند.

حالا می فهمم که زندگی بدون او سخت بود و من چرا نفهمیدم!

 

روی زیر انداز می نشینم.

سنگ سرد و خاموش را با گلاب می شورم.

 

مادرم را صدا می کنم.

خیلی سال است که صدایش در نمی آید.

 

اشک از گوشه ی چشمم سُر می خورد.

دستی مردانه شانه ام را می فشارد.

 

– آروم باش، عزیزم… یادت رفت برای چی اومدی؟!

 

به سختی بغضم را قورت می دهم.

زیر لب حرف می زنم با او که می دانم من را می بیند.

 

– می بینی، مامان! دیگه من تنها نیستم، دیگه نمی خواد نگران دخترت بشی، مامان… من حالا امیر حسین و دارم،  یه دختر دارم که عاشقشم… نیگاش کن، مامان… داری می بینی، نه؟

 

لب روی هم می فشارم.

دلتنگی امانم را می بُرد.

 

از روزی که یادم هست این سنگ سرد غم به دلم می آورد.

نمی دانم چقدر گذشته که از بارِ دلم ذره ای کم می شود.

 

من انگار فقط گوش به حرف های سید می دادم و خودم نفهمیدم!

 

یا علی می گوید و از جایش بلند می شود.

کمی انطرف تر زیر لب فاتحه می خواند.

 

و من باز گریه می کنم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 122

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

دستت درد نکنه قاصدک جونم.😊

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x