رمان دلباخته پارت (پایانی)

4.1
(113)

تایِ ابروهایش را بالا برده و دستی به ته ریشش می کشد.

– داشتی می گفتی اقا احمد رضا!

برای لحظه ای مکث می کند.
دستی به بازوی پسرش می کشد.

– زورت زیاده، اره! خب اگه زیاده، بیا منو بزن، پسر!

روی زانو می نشیند.
به چشمان تیره اش زل می زند.

– یادته اونروز چی گفتم بهت! نگفتم مردی که دست رو زن بلند کنه، مرد نیست بابا، نامرده… یادته پسرم؟

سر پایین می اندازد.
با یک ” بله” ساده جواب می دهد.

– پس اگه اینطوره تو باید عینِ شیر پشت ابجیت وایسی و نذاری کسی چپ نیگاش کنه، درسته؟

سر به تایید حرفش تکان می دهد.
مشت گره کرده اش در هوا ضربه می زند.

– هر کی خواست اذیتش کنه می زنم تو شکمش، اینجوری

– من نمی فهمم، تو چرا همش دنبال دعوایی، پسر!

سر بالا می اندازد.

– نه دیگه، اینطوری نمی شه… تو باید یاد بگیری که همه چی با بزن بزن حل نمی شه، بابایی… گمونم وقتشه که پسرم و ببرم زورخونه تا اونجا یاد بگیره…

صدای فریاد احمد رضا حرفش را قطع می کند.
بالا و پایین می پرد و ذوق می زند.

– اخ جون، زورخونه… رستا… رستا؟

فریاد کشان به سمت رستا می دود.
سید از تخت بالا می آید.

چفت من می نشیند.
دستم را میان پنجه ی مردانه اش به اسارت می برد.

نگاهش می کنم.
آرام حرف می زند، شبیه یک زمزمه.

– ازت گذشتن خیلی برام سخت بود، اونقدر که حتی بهش فکر نمی کردم… مثل آدمی که همه ی دار و ندارش و می ذاره وسط میز قمار و خودش بهتر از هر کسی می دونه که تهش برنده نیست، ولی باختش و دوست داره

صدایم می لرزد، مثل مردمک هایم.

– امیر حسین؟

چشم باز و بسته می کند.
دلم برای لبخند مردانه اش می ریزد.

– من چیزی جز خودم نداشتم که بذارم اون وسط، حتی لازم نبود به تهش برسم، من از یه جایی به بعد…

نگاهش در صورتم می چرخد.

– تازه فهمیدم که می شه هم برنده بود و هم بازنده

نفسم میان سینه اش رها می شود.

میان سینه ی مردی که من را عاشقانه می خواست و من عاشقانه به او باختم.

پایان

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 113

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 ماه قبل

از نحوه پارت گذاریش که چشم پوشی بشه رمان خیلی قشنگی بود ممنون از نویسنده و زحمات قاصدک جان🙏😍🌹

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x