رمان دلباخته پارت 197

4.6
(72)

 

 

 

 

 

دستی به لب و چانه ام می کشم.

نمی توانم تصور کنم که بعد از این چه می شود.

 

– کی می خواد بفهمه مگه؟ بعدشم،به مردم چه ربطی داره، مگه اجازه ی ما دستِ بقیه س!

 

از جایش بلند می شود و جلو می آید.

خیره در چشمانم لب می جنباند.

 

–  آدم باید حواسش به همه چی باشه.. به اونایی که دهنشون واسه حرفِ بیخود بازه و هیچوقت بسته نمی شه

 

منظورش را می فهمم.

صادق اگر آتو تازه دستش بیفتد خدا را بندگی نمی کند.

 

از کنارم رد می شود و دستی به بازویم می کشد.

 

– اذان گفتن؟

 

ساعتم را نگاه می کنم.

 

– بیست دیقه مونده فکر کنم

 

در را باز می کند.

 

– پس من وضو بگیرم، برم مسجد

 

می گوید و می رود.

نگاهم سمتِ آینه ی چسبیده به دیوار می دود.

 

جلو می روم و مقابل آینه می ایستم.

به خودم قول می دهم تا پای جان مراقبش باشم.

 

بحثِ محرم بودن چند روزه نیست.

من او را برای همیشه می خواهم.

 

لباس عوض می کنم و به آشپزخانه می روم.

دو استکان چای می ریزم و روی میز می گذارم.

 

 

 

وقتش رسیده با مریم صحبت کنم.

آهسته به در می زنم.

 

– مریم خانم؟ چایی ریختم، میل دارین؟

 

– ممنون اقا سید.. باشه، میام

 

خیلی طول نمی کشد که می آید و پشتِ میز می نشیند.

 

– دستتون درد نکنه، زحمت شد

 

رو به رویش می نشینم.

 

– راستش می خوام در مورد پیشنهاد حاج خانم باهات صحبت کنم.. ببین مریم، نمی خوام پیش خودت فکر کنی که.. که یه وقت.. چجوری بگم..

 

نگاهش را پایین می کشد.

منظور حرفم را می فهمد انگار که آهسته لب می جنباند.

 

– می دونم اقا امیر حسین.. من اونقدر بهتون اعتماد دارم که لازم نیست چیزی بگید.. راستش و بخواید اول یکم شوکه شدم.. ولی بعد که زری خانم دلیلش و گفتن، دیگه نشد چیزی بگم.. در واقع با شناختی که از شما دارم، نمی خوام تو موقعیتی قرار بگیرید که می دونم براتون خیلی آسون نیست

 

نگاهش را با تاخیر بالا می کشد.

جوری نگاهم می کند که هرگز نکرده.

 

شاید کسی قدِ من نمی داند که تنها چیزی که مریم در زندگی می خواهد وجودِ یک مرد است.

 

– ولی من می خوام تو به خودت فکر کنی.. چون اگه نخوای، مطمئن باش من یه راه دیگه پیدا می کنم

 

 

 

نگاهش خیره به لب هایم می شود و بعد تا چشمانم راه می کشد.

 

– جواب من همونه که به حاج خانم گفتم.. فقط می خوام شما راحت باشید

 

کم مانده دستش را بگیرم و بگویم، می دانی چقدر دوستت دارم؟ شاید بدانی، نمی دانم.

 

ابروهایم بالا می رود و شیطنت می کنم.

 

– تو همیشه به من فکر می کنی؟

 

گوشه ی لبش را به دندان می گیرد.

چشم می دزد و لب می جنباند.

 

– خب.. چی بگم، راستش و بخواید شما تنها مردی هستین که من باهاش احساس بدی ندارم.. شما خیلی خوبید، اقا سید

 

گاهی از میان کلمات می شد تهِ احساس آدم ها را فهمید.

هرگز انقدر خوشبختی را نزدیک نمی دیدم.

 

حس می کنم حرفی هست که نمی داند بگوید یا نه.

یادِ حرف مادرم می افتم، شاید همان باشد.

 

– نمی خوام نگران کسی یا چیزی باشی.. این موضوع بین خودمون می مونه.. ازون گذشته، گیرم یکی فهمید، می خواد چیکار کنه، خودم طرف حسابش می شم.. هر کی باشه باید بدونه که من رو ناموسم با کسی شوخی ندارم

 

برقِ خوشحالی را در چشمانش می بینم.

من باید کاری کنم که دلش با من قرص شود.

 

– خاطرت جمع شد؟

 

 

 

نفسش را آهسته رها می کند.

به لب هایش نگاه می کنم که لبخند می زند.

 

– من بهتون اعتماد دارم، همین برام کافیه

 

حسی که در جانم دویده جایش را به گرمای خوشایندی می دهد.

یک بار دیگر با خود می گویم که من خیلی وقت است که او را به خودم بدهکارم.

 

صدای رستا می آید.

به آنی نکشیده مریم از جایش بلند می شود.

 

با اجازه ای می گوید و نگاه من پشت قدم های تندش می دود.

 

مادرم چمدانش را بسته و هر از گاه سفارش می کند حواست به مریم باشد.

 

و من باز می گویم” چشم، حاج خانم.. چشم”.

 

پیش نماز مسجد برای خواندن محرمیت آمده و چای می خورد.

بی بی از گوشه ی چشم نگاهم می کند و لبخند می زند.

 

– اجازه هست، حاج خانم؟

 

– بفرمایید حاج اقا

 

 

مهریه را یک جلد قرآن و چهارده سکه به نام چهارده معصوم در نظر می گیرد.

مادرم گفته بود رضایتِ مریم را گرفته است.

 

کاش می شد بگویم جانم را مهرش می کنم، اگر قابل بداند.

 

بی بی از انطرف زیر لب ذکر می خواند.

دستانش را هر از گاه بالا می گیرد و چشم می بندد.

 

از گوشه ی چشم مریم را نگاه می کنم که صورتش را میان چادر نمازی که مادرم هدیه داده، قاب گرفته و انگار رویش نمی شود سر بالا بیاورد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x