رمان تاریکی شهرت پارت ۵۵

بدون دیدگاه
  چیزی درون قلبم میجوشد… میل دارم ساعتها بدون اینکه نگران وضعیتم باشم اشک بریزم برای این بدنامی… نمیتوانم حتی یک لحظه به حال بد خانوادهام بیندیشم… پدرم بعد از…

رمان تاریکی شهرت پارت ۵۳

بدون دیدگاه
      عمیق نفس میکشد که صدای داد سیروان از داخل آشپزخانه تکانمان میدهد. _ اینجا که هیچی نیست! خاک تو سرتون با این وضعیت زندگی شخمی که دارید!…

رمان تاریکی شهرت پارت۵۲

بدون دیدگاه
  هنوز همه بیرون نرفتهاند که برخلاف همیشه بیتوجه به اطراف در یک حرکت فاصله را پر میکند.   بغلم میکند و به محض اینکه سر روی شانهام میگذارد با…

رمان تاریکی شهرت پارت ۵۰

بدون دیدگاه
جنگیدم ولی کاش… هرگز قدم در این راه نمیگذاشتم!   دلم میخواهد ماسک اکسیژن را چنگ بزنم و از روی صورتم بردارم و فریاد بزنم، مردم… زخم زدید و دم…

رمان تاریکی شهرت پارت۴۹

بدون دیدگاه
️       سیروان را کنار می‌زنم و در حالی که بازوی یزدان را گرفته‌ام دنبال خود راهش می‌دهم.   _ بیا کارت دارم. این موجود از نظر بیشعوری…

رمان تاریکی شهرت پارت47

بدون دیدگاه
️     با حسِ نوازشِ موهایم پلک‌هایم می‌لرزد.   گرمای نفسش به گوشم می‌خورد.   _ ارمغان؟   همیشه خوابم سبک بوده است. پلک می‌زنم و با چشمانی نیمه…

رمان تاریکی شهرت پارت ۴۶

بدون دیدگاه
    _ دیدی که دیگه جوابش رو ندادم… بلاکش کردم… ولی اون داره پرونده رو به جاهای خوبی می‌رسونه.   فقط نگاهش می‌کنم، مثل آدمی که با چشمان باز…

رمان تاریکی شهرت پارت ۴۵

بدون دیدگاه
️     شکمم را آرام نوازش می‌کنم. عجیب است اما از درد قلبم کاسته می‌شود. نفس‌هایم از حالت تکه تکه رهایی می‌یابد!   این همه آرامش غیرقابل باور است!…

رمان تاریکی شهرت پارت ۴۴

بدون دیدگاه
      می‌خواهم بچرخم و نگاهش کنم شاید بهتر درک کنم چه گفته است اما توانایی‌اش را ندارم!   خودش می‌آید مقابلم می‌ایستد. حیران نگاهش می‌کنم، عصبی نفسش را…

تاریکی شهرت پارت ۴۲

بدون دیدگاه
      _ امشب نمی‌خوام درباره‌ی هیچ چیز حرف بزنیم…می‌خوام تو همین لحظه‌ها زندگی کنیم…می‌خوام بمونیم تو لحظه‌هایی که رنگ و بوی گذشته رو دارن…تو شبی که با موتور…