رمان دیازپام پارت ۶۰(پایانی)

۸ دیدگاه
با ایستادن ماشین نگاهی به درب سفید رنگ عمارت می‌اندازند و همزمان پیاده می‌شوند با قدم‌های محکم و آرام به سمت در می‌روند و ارسلان زنگ را میفشارد کمی بعد…

رمان دیازپام پارت ۵۹

۴ دیدگاه
قبل از ورود کناروشم سر خم می‌کند و زمزمه آرامش قوت قلبی می‌شود برای محکم شدن قدم‌هایم ارسلان_آتوسا…………از هیچی نترس……….هر چی بشه من تا تهش پشتتم نفس عمیقی میکشم و…

رمان دیازپام پارت ۵۸

۱۲ دیدگاه
نگران‌تر از قبل نگاهش میکنم _آخه………… دستان سردم را در دست می‌گیرد و حرفم را قطع می‌کند ارسلان_آتوسا انقدر استرس نداشته باش……….پاشو برو بپوش بریم کارت رو بهشون بدیم سری…

رمان دیازپام پارت ۵۷

۴ دیدگاه
همه چیز به بهترین شکل ممکن میگذرد با اختلاف یکی بهترین شب‌های زندگی‌ام را در کنار آنها گذرانده‌ام نزدیک به نیمه شب از بقیه خداحافظی میکنیم و سوار بر ماشین…

رمان دیازپام پارت ۵۶

۲۲ دیدگاه
نزدیک به نیم ساعت به گپ و گفت‌های معمولی میگذرد و با صدای بهراد همه سکوت می‌کنند بهراد_ارسلان خان نمیخوای بگی چرا انقدر ول خرجی کردی؟ ارسلان نگاه چپ چپی…

رمان دیازپام پارت ۵۵

۲۴ دیدگاه
متعجب نگاهش میکنم _خب چی میخواستی بگی؟ نگاهش را به نگاه پرسشگرم میدهد ارسلان_هیچی دیگه…………..بعدا میگم هوف کلافه‌ای میکشم و با قهر رو برمیگردانم کمی بعد دستم بی‌هوا کشیده می‌شود…

رمان دیازپام پارت ۵۴

۲۴ دیدگاه
آتوسا بوسه‌های بر روی گردنم ادامه دار می‌شود نفس‌هایم تند می‌شود و با ناله صدایش میزنم _ارس…………..ارسلان لاله گوشم را به دندان می‌کشد و درحالی که با قدم‌های آرام عقب…

رمان دیازپام پارت ۵۳

۱۵ دیدگاه
قلبم از ترس تند می‌تپد اما با وارد شدن مامور‌های پلیس و ندیدن مامور زن بین آنها کمی خیالم راحت میشود دست هایم را بغل میگیرم ماموری که از روی…

رمان دیازپام پارت ۵۲

۱۴ دیدگاه
به محض وارد شدن صدای فریاد درالودش را می‌شنوم به سمت آتوسا برمیگردم _تو همینجا بمون تا صدات کنم سری تکان می‌دهد و من با قدم های بلند از راهروی…

رمان دیازپام پارت ۵۱

۶ دیدگاه
دخترک آرام هق میزند آتوسا_ارسلان؟ مرد سرش را از گردن دخترک فاصله می‌دهد و خیره به چشمان اشکی دخترک با بغضی مردانه لب میزند ارسلان_جان ارسلان؟ آتوسا_میشه بغلم کنی؟ ارسلان…

رمان دیازپام پارت ۵۰

۵ دیدگاه
راوی دخترک را به همراه بهراد به خانه می‌فرستد و خودش وارد اتاق دکتر می‌شود با اشاره دکتر بر روی مبلی می‌نشیند و رو به او که پشت میزش نشسته‌است…

رمان دیازپام پارت ۴۹

۵ دیدگاه
بعد از رفتن بهراد به سمت اتاق میروم امروز هرجور شده باید بفهمم که چه اتفاقی افتاده است در را باز میکنم و با سمت تخت میروم کنار تختش بر…

رمان دیازپام پارت ۴۸

بدون دیدگاه
حتی در مسیر رفتن به خانه هم کلامی حرف نزد ارسلان ماشین درون پارکینگ پارک می‌کند و پیاده می‌شود دخترک حواسش به ایستادن ماشین نیست که همچنان خیره به بیرون…

رمان دیازپام پارت ۴۷

۴ دیدگاه
راوی ۲۴ ساعت از زمان بیهوش بودنش می‌گذرد و در تمام این مدت ارسلان لحظه‌ای پلک نبست نگران در کنار تخت نشسته است و با چشمانی سرخ و قلبی بیقرار…

رمان دیازپام پارت ۴۶

۳ دیدگاه
نگاهی به چهره نگرانم می‌اندازد دکتر_زود رسوندینش بیمارستان‌…………….دستش بخیه خورده ولی معلوم نیست کی بهوش بیاد می‌گوید و از کنارم میگذرد عصبی موهایم را به چنگ میکشم زمانی که او…