دخترک آرام هق میزند
آتوسا_ارسلان؟
مرد سرش را از گردن دخترک فاصله میدهد و خیره به چشمان اشکی دخترک با بغضی مردانه لب میزند
ارسلان_جان ارسلان؟
آتوسا_میشه بغلم کنی؟
ارسلان تن لرزان دخترک را به سینهاش میفشارد و دخترک در آغوش امن او تمام دردهایش را هق میزند
مرد سرش را بر روی موهای دخترک میگذارد و عمیق بو میکشد
ارسلان_غلط کردم آتوسا……………..غلط کردم تنهات گذاشتم…………………تروخدا………...مرگ ارسلان اینجوری نلرز…………………
دستش بر روی پیراهن مرد چنگ میشود و مرد اورا بیشتر به سینهاش میفشارد
ارسلان_جان……………..جانم……………….
بیحال شدن دخترک در آغوشش را حس میکند که وحشتزده اورا از سینهاش جدا میکند
خیره به چشمان نیمه بازش چند ضربه آرام به گونهاش میزند
ارسلان_آتوسا…….….………آتوسا چیشد؟…………………….باز کن چشاتو……………….
اورا بر روی مبل دراز میکند و با عجله به سمت آشپزخانه میرود
لیوانی آب برمیدارد و چند حبه قند داخل آن میاندازد و درحالی که محتوای درون لیوان را هم میزند از آشپزخانه خارج میشود
کنار مبل بر روی زمین زانو میزند و دستش را پشت شانه دخترک میگذارد
لیوان را به لبهایش میچسباند و آرام میگوید
ارسلان_آتوسا یکم از این بخور………………فشارت افتاده
دخترک کمی از آب قند را فرو میدهد و شیرینیاش کمی حالش را بهتر میکند
ارسلان لیوان را بر روی میز میگذارد و نگاه نگرانش را به چشمان بسته دخترک میدهد
ارسلان_آتوسا خوبی؟
دخترک بیجان سری تکان میده و صدای ضعیفش به زحمت به گوش ارسلان میرسد
آتوسا_خوبم
انگشتانش آرام بین انگشتان دخترک میخزد و پیشانیاش را به کنار شقیقه او میچسباند
عطر تنش را عمیق بو میکشد و شاید میخواهد با قفل کردم انگشتانش بین انگشتان دخترک به او بفهماند که در کنارش میماند
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آتوسا
با لجبازی جلوی در میایستم و توجهی به لحن خشمگینش نمیکنم
ارسلان_آتوسا بیا برو کنار
سر بالا میاندازم
_نمیزارم بری تو اتاقت وقتی میدونم میخوای چیکار کنی
کلافه دستی بین موهایش میکشد و نفسش را بیرون میفرستد
ارسلان_چیکار میخوام بکنم مثلا؟
به چشمان کلافهاش نگاه میکنم
_چرا وقتی همه چیز رو میدونی میخوای صدای ضبط شده میکروفون اتاق کارت رو گوش بدی؟
سعی در کنار زدنم دارد و در همانحال میگوید
ارسلان_خودآزاری دارم…………….بیا برو کنار ببینم بچه
مسمم بر سر جایم میایستم
_نمیزارم بری تو
نگفتم نمیزارم وارد اتاق شوی چون نمیخواهم حالت از اینی که هست بدتر شود
نمیگویم که از دیروز درحال سیگار کشیدن هستی و نمیخواهم حالت بدتر شود
کمی خیره نگاهم میکند
ارسلان_نمی…………….
با صدای زنگ موبایلش حرفش را قطع میکند و آن را از داخل جیبش بیرون میآورد
نگاهی به صفحه موبایلش میاندازد و با اخمی غلیظ تماس را وصل میکند
وارد اتاق خوابمان میشود و من نفس راحتی میکشم
امیدوارم بیخیال رفتن به اتاق کارش شود
به سمت پذیرایی میروم و بر روی مبلها مینشینم
بعد ماجرای دیروز و فهمیدن ارسلان گویی بار سنگینی از روی دوشم برداشته شدهاست
دیگر زمانی که در آغوشش به خواب میروم کابوس نمیبینم
نمیدانم چقدر خیره تلوزیون خاموش در فکر و خیال غرق هستم اما با شنیدن صدایش سر بلند میکنم
ارسلان_پاشو بپوش باید بریم جایی
از جایم بلند میشوم و روبهرویش میایستم
_کجا؟
بیتوجه به سوالم درحالی که به سمت مبلها میرود میگوید
ارسلان_باید برم جایی اما نمیخوام تنهات بزارم سریع آماده شو
سری به تأسف تکان میدهم و به سمت اتاق میروم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ارسلان
بر روی مبل نشستهام و درحالی که منتظر آتوسا هستم به این فکر میکنم که چگونه و به چه روشی آن بیشرف را از روی زمین محو کنم
زمانی که با آتوسا درحال کلنجار رفتن بر سر ورودم به اتاق بودم بهراد تماس گرفت و گفت شهاب را پیدا کرده
اما ای کاش مجبور نبودم آتوسا را همراه خود ببرم
آتوسا_من آمادم
با صدای آتوسا سیگاری که نمیدانم کی آن را روشن کردهام راخاموش میکنم و از جایم بلند میشوم
همراه هم از خانه خارج میشویم و به سمت آپارتمان بهراد میرانم
در راه هیچ کدام حرفی نمیزنیم
یک ساعت بعد ماشین را جلوی ساختمان نگه میدارم و او خودش میداند امکان ندارد اورا درون ماشین بگذارم و خود وارد ساختمان شوم که بی هیچ حرفی پیاده میشود
وارد آسانسور میشویم و من خیره به چهره گرفتهاش با خود میگویم که ای او شهاب نبیند
اما هرگز چیزی که من میخواهم اتفاق نمیافتد
جان من زود به زود پارت بزار😘.جون به لب شدیم به خدا.😥یا اگه امکان داره,پارتارو طولانی بزار.لطفا.🙏
از این به بعد یک روز درمیون پارت داریم🙃🤕
واقعا?!دستت درد نکنه.😘🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
الوعده,وفا….گفتید یک روز در میان پارت داریم.در میانش رفته,امروز روز پارت گزاریه.🤗😎😊
البت,شبه.
چشممممم
تا ساعت ۱۱ میزارم
چشم شما بی بلا.😘😘😘