آتوسا
بوسههای بر روی گردنم ادامه دار میشود
نفسهایم تند میشود و با ناله صدایش میزنم
_ارس…………..ارسلان
لاله گوشم را به دندان میکشد و درحالی که با قدمهای آرام عقب میرود میگوید
ارسلان_جان ارسلان……………….دلم خیلی واست تنگ شده خانوم کوچولو
بر روی تخت مینشیند و مرا هم بر روی پایش مینشاند
سرش را درون گردنم فرو میبرد
عمیق بو میکشد نفس گرمش را درون گردنم رها میکند
مرا آرام بر روی تخت میخواباند و خودش با ملایمت بر روی تنم خیمه میزند
دروغ است اگر بگویم دلتنگ او نیستم
هستم
خیلی دلتنگ هستم
دلتنگ نوازشهایش
در یک ماه گذشته منبع آرامشم این مرد بود
در آغوش این مرد به آرامش میرسیدم و حالا شدیدا دلتنگ آن روزها هستم
خجالت را کنار میگذارم و دستم بر روی دکمههای پیراهنش میخزد
آرام آرام آنها را باز میکنم و دست ارسلان پشت کمرم میرود
دکمههایش را باز میکنم و او آرام قفل لباس زیرم را باز میکند
او پیراهنش را و من لباس زیرم را از تن بیرون میآورم
پیراهنش را به کناری پرتاب میکند و نگاه گرمش بر روی بدنم میچرخد
سرش را بالا میآورد و خیره در چشمانم لبهایم را شکار میکند
عمیق میبوسد و من با حلقه کردن دستم به دور گردنش همراهیاش میکنم
بوسه هایش شدت میگیرد و لبهایش آرام آرام از چانهام میگذرد و بوسه های خیسش گردنم را هدف میگیرند
تمام بدنم را غرق بوسه میکند و با هر نالهی من قربان صدقهام میرود
نمیدانم چقدر هر دو غرق لذت هستیم اما روحهایمان به وصال یکدیگر میروند
ارسلان با نفس نفس خود را کنارم بر روی تخت میاندازد و تن خستهام را درآغوش میکشد
ارسلان_خوبی؟
سرم را بر روی سینهاش میگذارم
_خوبم………………خیلی خستم
بوسه آرامش را بر روی موهایم حس میکنم و بعد صدای آرامش در گوشهایم میپیچد
ارسلان_جان دلم……………….بخواب قربونت برم،بخواب
با نوازش آرام دستش بر روی موهایم کمکم پلکهایم سنگین میشود و به خواب عمیقی فرو میروم
خوابی پر از آرامش
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
ارسلان
خیره به پلکهای بستهاش موهایش را نوازش میکنم
امروز سعی داشتم تا کمی خیالش را از بودنم راحت کنم
دلم میخواهد حسم را به او بگویم اما لعنت به این غرور لعنتی که نمیگذارد
میترسم از دستش بدهم
بوسه آرامی بر پیشانیاش میزنم و به چهره غرق در خوابش خیره میشوم
تصمیمم قطعیست
باید اورا تمام و کمال مال خود کنم
باید عقد کنیم
ارزش او خیلی بیشتر از این است که با یک صیغه ساده در کنارم باشد
باید این مسئله را به او بگویم
خسته از کش مکش های این چند وقت دم عمیقی از عطر موهایش میگیرم و چشمهایم را میبندم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آتوسا
نزدیک به یک ساعتی هست که از خواب بیدار شدیم
لحظهای که چشمانم را باز کردم و خود را در آغوش امنش یافتم تمام حسهای بدم از بین رفت
لیوانهای چایمان را بر میدارم و از آشپزخانه خارج میشوم
کنار او برروی مبل مینشینم و لیوانها را بر روی میز میگذارم
ارسلان_آتوسا؟
با صدای ارسلان نگاهش میکنم
_جانم؟
کمی مکث میکند و بعد درحالی که با لیوان چایش مشغول میشود میگوید
ارسلان_هیچی………….الان وقتش نیست
اععععععع چه قدر پارت طولانی داشتیم
پارت قبلی اصلا حمایت نداشت انرژی نداشتم که طولانی بنویسم اما پارت بعدی رو طولانیتر میدم
❤️🤗
تا اینجا که خوبه حالا ببینیم چی میشه
خوشحالم که دوسش دارید😘🥰
دیگه داریم به آخرای رمان نزدیک میشیم
احتمالا تا پارت ۶۰ رمان تموم بشه
هم خوشحال هم غمگین
یه چیزی اگه به طراح سایت دسترسی دارین بگین ما تو کامنت گذاری مشکل داریم هر بار باید ورود بزنی
اگر موقع ورود گزینه مرا به خاطر بسپار رو فعال کنید دیگه نیاز نیست هربار ورود بزنید
مرسییی عزیز کمکک کردی
خواهش میکنم عزیزم
عالی بود عزیزم❤️
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم😘🥰
دستت درد نکنه که گزاشتی.😘❤
در مقابل مهربونیهای شما وضیفمه😘🥰
عالیییییییی
خیلی قشنگهههههههه
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم😘🥰
نه عزیزم.وظیفه نیست,لطفه.😘 اول تند تند خوندمش,بعدش دوباره برگشت زده,آرام از اول خوندم🤗
😘🥰
الان وقتش نیستو زهر مار مرتیکه چلغوز هر دفعه که آتوسا یه بلایی سرش میاد میگه بهش میگم بعد تا خوب میشه نمیگه بهش
…توی اون غروری که تو داری
عصبیم کرد این ارسلان 😡
عالییی بود غزلی🧡🧡😘😘😍😍
وای نگو تارا بچم گناه داره🥺🥺
شما که نمیدونید قراره چیکار کنه آخه انقدر فحشش ندید گناه داره🥺🤕
خوشحالم که دوسش داشتی تارا جونی🥰😘
امروز پارت داریم؟
سلام غزاله جون.امشب پارت نمیزاری?😘❤
فردا ۹ صبح
هورااااااا🤗❤️🌹