رمان دیازپام پارت ۵۴

4.5
(66)

آتوسا

بوسه‌های بر روی گردنم ادامه دار می‌شود

نفس‌هایم تند می‌شود و با ناله صدایش میزنم

_ارس…………..ارسلان

لاله گوشم را به دندان می‌کشد و درحالی که با قدم‌های آرام عقب می‌رود می‌گوید

ارسلان_جان ارسلان……………….دلم خیلی واست تنگ شده خانوم کوچولو

بر روی تخت می‌نشیند و مرا هم بر روی پایش می‌نشاند

سرش را درون گردنم فرو می‌برد

عمیق بو می‌کشد نفس گرمش را درون گردنم رها می‌کند

مرا آرام بر روی تخت میخواباند و خودش با ملایمت بر روی تنم خیمه می‌زند

دروغ است اگر بگویم دلتنگ او نیستم

هستم

خیلی دلتنگ هستم

دلتنگ نوازش‌هایش

در یک ماه گذشته منبع آرامشم این مرد بود

در آغوش این مرد به آرامش می‌رسیدم و حالا شدیدا دلتنگ آن روز‌ها هستم

خجالت را کنار می‌گذارم و دستم بر روی دکمه‌های پیراهنش می‌خزد

آرام آرام آنها را باز میکنم و دست ارسلان پشت کمرم می‌رود

دکمه‌هایش را باز میکنم و او آرام قفل لباس زیرم را باز میکند

او پیراهنش را و من لباس زیرم را از تن بیرون می‌آورم

پیراهنش را به کناری پرتاب می‌کند و نگاه گرمش بر روی بدنم میچرخد

سرش را بالا می‌آورد و خیره در چشمانم لب‌هایم را شکار می‌کند

عمیق می‌بوسد و من با حلقه کردن دستم به دور گردنش همراهی‌اش میکنم

بوسه هایش شدت می‌گیرد و لب‌هایش آرام آرام از چانه‌ام میگذرد و بوسه های خیسش گردنم را هدف می‌گیرند

تمام بدنم را غرق بوسه می‌کند و با هر ناله‌ی من قربان صدقه‌ام می‌رود

نمیدانم چقدر هر دو غرق لذت هستیم اما روح‌هایمان به وصال یکدیگر می‌روند

ارسلان با نفس نفس خود را کنارم بر روی تخت می‌اندازد و تن خسته‌ام را درآغوش میکشد

ارسلان_خوبی؟

سرم را بر روی سینه‌اش می‌گذارم

_خوبم………………خیلی خستم

بوسه آرامش را بر روی موهایم حس میکنم و بعد صدای آرامش در گوشهایم می‌پیچد

ارسلان_جان دلم……………….بخواب قربونت برم،بخواب

با نوازش آرام دستش بر روی موهایم کم‌کم پلک‌هایم سنگین می‌شود و به خواب عمیقی فرو میروم

خوابی پر از آرامش

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

ارسلان

خیره به پلک‌های بسته‌اش موهایش را نوازش میکنم

امروز سعی داشتم تا کمی خیالش را از بودنم راحت کنم

دلم می‌خواهد حسم را به او بگویم اما لعنت به این غرور لعنتی که نمی‌گذارد

میترسم از دستش بدهم

بوسه آرامی بر پیشانی‌اش میزنم و به چهره غرق در خوابش خیره می‌شوم

تصمیمم قطعی‌ست

باید اورا تمام و کمال مال خود کنم

باید عقد کنیم

ارزش او خیلی بیشتر از این است که با یک صیغه ساده در کنارم باشد

باید این مسئله را به او بگویم

خسته از کش مکش های این چند وقت دم عمیقی از عطر موهایش میگیرم و چشم‌هایم را میبندم

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

آتوسا

نزدیک به یک ساعتی هست که از خواب بیدار شدیم

لحظه‌ای که چشمانم را باز کردم و خود را در آغوش امنش یافتم تمام حس‌های بدم از بین رفت

لیوان‌های چای‌مان را بر میدارم و  از آشپزخانه خارج می‌شوم

کنار او برروی مبل مینشینم و لیوان‌ها را بر روی میز می‌گذارم

ارسلان_آتوسا؟

با صدای ارسلان نگاهش میکنم

_جانم؟

کمی مکث میکند و بعد درحالی که با لیوان چایش مشغول می‌شود می‌گوید

ارسلان_هیچی………….الان وقتش نیست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 66

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مبینا نصب
8 ماه قبل

اععععععع چه قدر پارت طولانی داشتیم

مبینا نصب
پاسخ به  Ghazale Hamdi
8 ماه قبل

❤️🤗

مبینا نصب
8 ماه قبل

تا اینجا که خوبه حالا ببینیم چی میشه

مبینا نصب
پاسخ به  Ghazale Hamdi
8 ماه قبل

هم خوشحال هم غمگین

مبینا نصب
8 ماه قبل

یه چیزی اگه به طراح سایت دسترسی دارین بگین ما تو کامنت گذاری مشکل داریم هر بار باید ورود بزنی

مبینا نصب
پاسخ به  Ghazale Hamdi
8 ماه قبل

مرسییی عزیز کمکک کردی

Sogol
8 ماه قبل

عالی بود عزیزم❤️

camellia
8 ماه قبل

دستت درد نکنه که گزاشتی.😘❤

Saina
8 ماه قبل

عالیییییییی
خیلی قشنگهههههههه

camellia
8 ماه قبل

نه عزیزم.وظیفه نیست,لطفه.😘 اول تند تند خوندمش,بعدش دوباره برگشت زده,آرام از اول خوندم🤗

تارا فرهادی
8 ماه قبل

الان وقتش نیستو زهر مار مرتیکه چلغوز هر دفعه که آتوسا یه بلایی سرش میاد میگه بهش میگم بعد تا خوب میشه نمیگه بهش
…توی اون غروری که تو داری
عصبیم کرد این ارسلان 😡
عالییی بود غزلی🧡🧡😘😘😍😍

Mobi Mplko
8 ماه قبل

امروز پارت داریم؟

camellia
8 ماه قبل

سلام غزاله جون.امشب پارت نمیزاری?😘❤

Mobi Mplko
پاسخ به  Ghazale Hamdi
8 ماه قبل

هورااااااا🤗❤️🌹

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x