رمان دیازپام پارت ۴۶

4.4
(65)

نگاهی به چهره نگرانم می‌اندازد

دکتر_زود رسوندینش بیمارستان‌…………….دستش بخیه خورده ولی معلوم نیست کی بهوش بیاد

می‌گوید و از کنارم میگذرد

عصبی موهایم را به چنگ میکشم

زمانی که او را خوابیده بر روی تخت از اتاق عمل بیرون می‌آورند

جلو میروم و کنار تختش می‌ایستم

روبه پرستار می‌گویم

_یه لحظه

دستم را کنار تخت می‌گذارم و بر روی صورت رنگ پریده‌اش خم میشوم

_آتوسا؟

کمی نگاهش می‌کنم

آرام بوسه‌ای بر پیشانی‌اش میزنم و عقب میکشم

پرستار که تخت را به حرکت درمی‌آورد به دنبالشان میروم تا ببینم او را به کدام اتاق میبرند

او را به بخش منتقل می‌کنند و من بر روی صندلی کنار تختش مینشینم

 

آرام پشت دست آنژیوکت خورده‌اش را لمس میکنم و زیر لب با او حرف میزنم

_آخه چرا همچین کاری کردی؟توی اون فاصله‌ای که گوشی رو قطع کردیم چه اتفاقی افتاد؟……………….با خودت نگفتی من بدون تو چیکار کنم؟

بوسه آرامی پشت دستش میزنم

آخرین باری که اینگونه بغض کرده‌ام را به یاد ندارم اما حالا دلم شدیدن اشک ریختن را می‌خواهد

چه کسی گفته است که مرد گریه نمیکند؟

مرد اگر واقعا مرد باشد برای حال بد کسی که دوستش دارد اشک میریزد

با خود فکر میکنم که از کی آتوسا آنقدر برایم عزیز شده است که برایش اشک بریزم

ترسی که در زمان دیدنش به جانم افتاده بود را نمیتوانم انکار کنم و حتی حالا هم نگران هستم

با صدای در اتاق آرام سر میچرخانم و اجازه ورود صادر میکنم

در به آرامی باز می‌شود و چهره نگران بهراد در چهارچوب در نمایان میشود

بهراد_سلام………….حالش خوبه؟

 

لبخند خسته‌ای میزنم و از جایم بلند می‌شوم

 

_سلام…………….بهتره

چند قدم جلو می‌آید

بهراد_اما خودت خوب نیستی

نگاه کوتاهی به سمت آتوسا می‌اندازم

_بد نیستم

نگاهم را به بهراد میدهم و به سمتش قدم برمیدارم

_بریم بیرون

از اتاق که خارج می‌شویم و بر روی صندلی‌های فلزی مینشینم بهراد به حرف می‌آید

بهراد_چرا این کار رو کرده؟

با جک کردن دستهایم بر روی زانویم نگاه سرگردانم را به چشمانش میدهم

_نمیدونم………….هیچی نمیدونم………..وقتی رسیدم خونه غرق خون بود………..

سرم را بین دستانم می‌گیرم

گیج هستم

نمیدانم چه اتفاقی افتاده است و منتظر هستم برای باز کردن چشم‌هایش

 

انرژی‌هاتون افتاده ها😜

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
9 ماه قبل

بعداز چهار روز یه کمی,خیلی کم نبود?😐بود خداییش,نبود?😣

camellia
پاسخ به  Ghazale Hamdi
9 ماه قبل

مررررررسی.منتظرم.🤗😘

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x