رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه و مانند هرباری که به اینجا میآمدم زانوهایم سست شد و کنار قبرش نشستم. -چقدر مونده مادر نمونه؟ کِی وقت حساب کتاب مادر و…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۵2 سال پیشبدون دیدگاه -چی داری میگی اروند؟ -دارم میگم قدر داشتههاترو بدون. شکرگذار باش و جوری رفتار کن که لایقشون باشی. چیزایی که الآن هیچ اهمیتی برات…
رمان زنجیر و زر پارت۱۲۴2 سال پیشبدون دیدگاه آن روز روزی بود که ارجمندخان سکته کرد و در همان بیمارستانی که نفس و کودکش بستری بودند، بستری شد! هیچکس نمیتوانست باور کند و وقتی…
رمان زنجیر و زر پارت۱۲۳2 سال پیشبدون دیدگاه آنقدر به هم ریخته بودم که تنها نگاهم به دهان انوشیروان خان بود و مغز و قلبم هردو تا مرز خفگی بین اروند، نفس،…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه میتوانست از موجود کوچکی که خونش در رگهایش جریان داشت بگذرد؟! از احساسات پدرانهاش بگذرد؟! هرکس در این دنیا بتواند از فرزندش…
رمان زنجیر وزر پارت 1202 سال پیشبدون دیدگاه دست تنومند و قویاش مالکانه تنم را به خودش چسبانده و جوری قفلم کرده بود که عملاً قادر به تکان دادن بالاتنهام نبودم. …
رمان زنجیر و زر پارت 1192 سال پیشبدون دیدگاه بزاق گلویم را قورت دادم و کمی از چایم را نوشیدم. سکوتم که طولانی شد لقمه دادن هایش را شروع کرد. -نگاه نگاه باید…
رمان زنجیر و زر پارت 1182 سال پیشبدون دیدگاه -بشین… چیزی میخوری؟ سربالا انداختم و روی صندلی سبز رنگ نشستم و به میز خیره شدم. کاسهی چشمانم پر و خالی میشد و برخلاف…
رمان زنجیر و زر پارت 1172 سال پیشبدون دیدگاه اشکهایم به پهنای صورت میریخت و اروند بیتوجه به تقلاهایم کمرم را گرفت و در آغوشش حبسم کرد. -خیلی سوالها داره اما نمیپرسه، خیلی…
رمان زنجیر و زر پارت 1162 سال پیشبدون دیدگاه -نازلی واقعاً که برات متاسفم. خجالت نکش هر مسئلهی خصوصی منو برو اینور و اونور بگو. اصلاً خجالت نکش، راحت باش گوشت قربونی شماهام آخه…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه اروند همانطور که یک نگاهش به من بود سعی داشت اوضاع و اللخصوص نفس را آرام کند. -ای وای د..دارم میمیرم. اروند بچهمون داره به…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۴2 سال پیشبدون دیدگاه -افرا پاشو، برمیگردیم. -پسرم یعنی چی؟ چرا برمیگردی؟ -بلندشو افرا تلاشم نریختن اشکهایم بود. آهو با شرمندگی و آراد با دلسوزی نگاهم…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه واقعاً نمیدانستم چه احساسی دارم! چرا از بین تاشچیان ها من از همهشان بیارزشتر بودم؟! اگر وقتی مهدی آن کار را کرد اروندی در زندگیام…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه تیک تاک تیک تاک و زمانی که متوقف شد…! حتی اگر همین حالا هم میمردم هیچ آرزویی نداشتم. من قلب بهترین و فوقالعاده ترین انسانی که دیده…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۱2 سال پیش۷ دیدگاه -ش..شام فردا شب و چی؟ اگه نیای خیلی ازت دلخور میشم. -افرا… -اروند جان مامان فقط یه رستورانه! گرچه من میگم تو خونه استراحت…