سودا: دستشو روی کمرش گذاشته بود و با تمام قدرت کمرش میچرخوند و هی دست توی موهاش میکشید و پخششون میکرد. _امسب میلیم پیس سمن..امسب میلیم پیس سمن..امسب میلیم…
سودا: بلیط داخل کیفم گذاشتم و دنبالش راه افتادم. _فقط پنج دقیقه میتونی بری ببینیش بیشتر نمیشه برای ما مسئولیت داره… _چشم خیلی ممنونم واقعا خیلی کمکم کردین. پرستار سمت…
سودا: دستشو دور کمرم حلقه کرد _سودا نمیشه برگردی؟ تصمیمم همین بود ، میخواستم برگردم خونه… دلتنگ بودم و دلم میخواست برگردم پیش محمد. _برمیگردم. چشماش برق زد _واقعا؟…
سودا: دیگه بیشتر واینستادم و وارد خونه شدم. رادمانم همزمان پشتم وارد شد. بدون هیچ حرفی و اطلاعی به مامان که برگشتم مستقیم به اتاقم پناه بردم. همین که درو…