رمان سودا پارت ۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه“ عاقد اسم هامون رو پرسید که جفتمون جواب دادیم قرآن از سر سفره برداشتم نیت کردم چشمامو باز کردم از وسط بازش کردم. به سوره ای…
رمان سودا پارت ۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه در جواب حرفش با لبخند گفتم:مرسی شما هم خوشتیپ شدی. واقعا خوشتیپ شده بود یه کت شلوار اسپرت خاکستری که دوتایی باهم خریده بودیم زیر کتش…
رمان سودا پارت ۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه“ حرفی نزدم سرمو انداختم به همه نگاه کردم خوشحال بودم اما سها بیش از حد خوشحال بود. همون شب یه ضیغه محرمیت دو هفته ای بینمون خوندن…
رمان سودا پارت ۱۰2 سال پیشبدون دیدگاهبا تعجب به مامان نگاه کردم گفتم:مامان پس فردا؟ مامان یکم فکر کردو گفت:اره میشه پس فردا با حرص گفتم:چه عجله ای بود خب من چجوری اماده بشم؟ سها…
رمان سودا پارت ۹2 سال پیشبدون دیدگاه بعدم قطع کرد با خنده گفتم:میزاشتی حرفشو میزد بدبخت سها با اخم گفت:زیاد حرف میزنه بعدم از مامان و بابا خدافظی کردیمو رفتیم از خونه زدیم بیرون…
رمان سودا پارت ۸2 سال پیشبدون دیدگاه محمد کنجکاو نگاهم کرد گفت:حتما بفرمایید با کمی تردید گفتم:من اصلا قصد ازدواج نداشتم اما مجبور شدم سرشو اورد بالا با تعجب نگاهم کرد لب…
رمان سودا پارت ۷2 سال پیشبدون دیدگاه لبخند کوچیکی زدم گفتم:و باز هم شما! پسره دیگه حرفی نزد سرشو انداخت پایین ، گل و شیرینی که دستش بود گرفت سمتم تشکر کردم گرفتم. …
رمان سودا پارت ۶2 سال پیشبدون دیدگاه بهت زده سرمو بالا اوردم اصلا انتظار این حرفو نداشتم مامان میدونست فعلا به ازدواج فکر نمیکنم پس برای همین با تردید میگفت. مامان سریع گفت:میدونم به…
رمان سودا پارت ۵2 سال پیشبدون دیدگاه“ تعجب کردم سها حامله بود و به من چیزی نگفته بود سها با لبخند داشت نگاهم میکرد. با لحن دلخوری گفتم:انقدر غریبه شدم که حتی بهم نگفتی حامله…
رمان سودا پارت ۴2 سال پیشبدون دیدگاه اوایل که اومده بودم زیاد راحت نبودم همش دلتنگ مامان بابا بودم البته هروز با همشون پنج دقیقه هم شده بود صحبت میکردیم حتی با سها هم…
رمان سودا پارت ۳2 سال پیشبدون دیدگاه سها با لحن عصبی گفت:چرا؟ گفتی چون منو دوست داره من بهش بگم نمیره اره؟ رادمان با دلخوری گفت:سها تمومش کن خسته شدم از این حرفات و…
رمان سودا پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه یک هفته از ازدواج سها و رادمان میگذره ، تو این یک هفته فقط یکبار رفتم خونشون اونم وقتی سها تنها بود تا توی چیدن لباساش کمکش…
رمان سودا پارت ۱2 سال پیشبدون دیدگاه💬 خلاصه : دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا…