رمان سودا پارت ۱۲

4.3
(31)

 

 

 

در جواب حرفش با لبخند گفتم:مرسی شما هم خوشتیپ شدی.

 

واقعا خوشتیپ شده بود یه کت شلوار اسپرت خاکستری که دوتایی باهم خریده بودیم زیر کتش یه پیرهن سفید با کروات مشکی کفششم مشکی بود توی جیب کتش خالی بود.

 

به صورتش نگاه کردم اصلاح کرده بود خیلی خوشگل شده بود موهاشم رفته بود ارایشگاه کوتاه کرده بود خوشگل درست کرد بود.

 

واقعا جذاب شده بود با لبخند رفتم سمتش دسته گلمو به سمتم گرفت دستمو بردم نزدیک گرفتم.

 

لحظه آخر دستم برخورد کرد به دستش دستاش خیلی داغ بود انگار داشت تو کوره آتیش میسوخت.

 

به گلا نگاه کردم گل های رز سفید صورتی بود ، خیلی خوشگل بود اروم گفتم:مرسی

 

همون لحظه صدای شاد سها اومد:وای شما چقدر به هم میاید ، سودا چقدر ناز میکنی تو بدو دیگه باید برید آتلیه ها

 

با خنده سرمو تکون دادم محمد بازوشو گرفت سمتم دستمو دور بازوش حلقه کردم دوتایی با هم سوار اسانسور شدیم.

 

فیلمبردار پایین جلوی آسانسور ایستاده بود سها هم قرار شد با اون یکی آسانسور بیاد.

 

توی آسانسور هیچکدوم چیزی نگفتیم وقتی در باز شد فیلمبردار و سها روبه روی در ایستاده بودن.

 

همونجور که ازمون فیلم میگرفتن از ساختمون خارج شدیم که رادمان کنار ماشینش دیدم.

 

حواسش به ما نبود ، چقدر خوشتیپ شده بود داداشم یه کت شلوار سرمه ای پوشیده بود.

 

سها صداش کرد برگشت سمتمون نگاهمون کردو زل زد به سها سریع اومد سمتشو گفت:خانومم چقدر خوشگل شدی دلم ضعف رفت برات

 

با لبخند نگاهش کردم که سها گفت:مرسی عشقم شما هم کلی جذاب شدی

 

رادمان گونه سها رو بوسید دستشو گرفت و کمکش کرد از چندتا پله بیاد پایین ، برگشت سمت ما نگاهمون کردو با لبخند گفت:مبارک باشه خیلی به هم میاین ابجی خیلی خوشگل شدی محمد مواظب خواهر ما باش یه مو از سرش کم بشه من میدونم تو.

 

محمد در کمال تعجب گونمو بوسیدو دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:نگران نباش مثل چشمام مراقبشم

 

همینجوری مونده بودم که کنار گوشم گفت:نمیخو‌ای چیزی بگی

سریع به خودم اومدمو گفتم:اره محمد خیلی حواسش به منه

 

سها با خوشحالی نگاهمون کردو گفت:وای بریم دیگه من خسته شدم

 

رادمان کمکش کرد نشست تو ماشین ، منو محمدم نشستیم توی ماشینمون راه افتادیم.

 

وسطای راه بودیم که محمد گفت:استرس داری؟

سرمو تکون دادمو گفتم:یکم چطور؟

 

محمد با خنده گفت:چون دستمو ول نمیکنی

با تعجب به دستامون نگاه کردم که در کمال تعجب دیدم دست محمدو سفت گرفتم.

 

محمد اروم و با لحن بامزه ای گفت:میتونم دستمو پس بگیرم؟

 

 

سریع دستشو ول کردم اروم معذرت خواهی کردم به‌ بیرون نگاه کردم.

 

خیلی خجالت کشیدم الان پیش خودش چی فکر میکنه.

 

وقتی رسیدیم اتلیه مارو بردن توی یه اتاق بزرگ که توش پر وسایل تزئینی بود.

 

عکاس یه خانم جوون بود که بهمون میگفت چه ژستایی بگیریم و مطمئنم خیلی ژستای قشنگی بود.

 

اما یکی از ژستارو دوست نداشتم اونم محمد باید صورتشو میکرد توی گردنم و میبوسید.

 

محمد یکم خجالت کشید ولی قبول کرد اومد سمتم دستاشو دور کمرم حلقه کرد نگاهش کردم.

 

اصلا تو چشمام نگاه نمیکرد بهم نزدیک شد گفت:اگر راضی نیستی این عکسو نگیریم من مشکلی ندارم

 

میدونستم میخواد خودشو خلاص کنه برای همین داره به من میگه تا منم مخالفت کنم اما من شیطنتم گل کرد با لبخند گفتم:نه نه عکس قشنگی میشه بگیریم

 

محمد ناچار سری تکون داد دستی به صورش کشید.

 

عکاس اومد جلومون به محمد گفت ژستشو بگیره ، محمد اروم اروم سرشو به گردنم نزدیک کرد و لباش گذاشت روی گردنم.

 

با برخورد لبش به پوست گردنم تنم لرزید پوستم داغ شد.

از کرده خودم پشیمون شدم ضربان قلبم رفت بالا.

 

بعد از دو دقیقه عکاس با سرحالی گفت:عالی شد واقعا عکساتون خیلی به هم میاید

محمد سریع ازم جدا شد از اتاق بیرون رفت.

 

مطمئن بودم از من بدتر بود وقتی تموم شد عکسای دونفرمون ،رادمانو و سها هم اومدن تا چندتا عکسم با اونا بگیریم محمد برگشت تو اما بازم باهام چشم تو چشم نشد.

 

وقتی تموم شد از اتلیه در اومدیم راه افتادیم سمت تالار نامزدی.

 

وقتی رسیدیم محمد اروم و با لحن مهربونی گفت:اماده ای؟

نمیدونم با اینکه باید ناراحت یا غمگین باشم از اینکه دارم بدون عشق با کسی که دو هفتس میشناسمش ازدواج میکنم اما نبودم حتی ته دلم شاد بود.

 

با انرژی خندیدمو گفتم:تو عمرم انقدر آماده نبودم

 

محمدم خندیدو پیاده شد همه فامیلا دورمون جمع شدن دست میزدن محمد با سر سلام کردو اومد سمت منو در ماشینو برام باز کرد.

 

پیاده شدم محمد دستشو اورد جلو که دستمو دور بازوش حلقه کردم با هم رفتیم سمت فامیل هامون.

 

همه دست میزدن مامانم داشت روی سرمون اسفند میریخت کل میکشید.

 

با همه سلام کردیم چندنفرو نمیشناختم محمد اشنا کرد منم فامیلای خودمو به محمد معرفی میکردم.

 

رفتیم توی سالن قسمت زنونه تالار محمد از لحظه اول که وارد شدیم سرش پایین بود منم همش بهش میخندیدم.

 

رفتیم سر جایگاهمون نشستیم چندتا از فامیلامون که تازه رسیده بودن ، اومدن تبریک گفتن.

 

بعد بیست دقیقه گفتن عاقد اومده سفره عقدمون پشت باغ تالار بود.

سر سفره عقد نشستیم عاقدم اومد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دانلود رمان جهنم بی همتا 4.2 (15)

بدون دیدگاه
    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده….…

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x