رمان قلب عاشق پارت ۴۵1 سال پیش۲ دیدگاه دیگر هیچ حرفی نمیزند. تا عمارت هر دو در سکوت میمانند.. چندین عکس مختلف به خواست عکاس و گاهی پیشنهادی از سمت نازنین گرفته میشود با…
رمان قلب عاشق پارت ۴۴1 سال پیشبدون دیدگاه لحظه ای بعد جهان با آن کت و شلوار ذغالی خوشدوخت، همراه آن پیرهن سفید که به زیبایی، به پوست کمی تیره اش نشسته بود داخل میشود…
رمان قلب عاشق پارت۴۳1 سال پیشبدون دیدگاه _ بد نیستم ….. خوبه ثانیه ها میگذرد ولی هیچ کدام دستشان برای تایپ کلمه ای پیش نمیرفت چقدر حالشان تضاد داشت.. هر کدام…
رمان قلب عاشق پارت ۴۲1 سال پیشبدون دیدگاه هیچ نمیگوید.. فقط نگاهش را روی صورت دختر میچرخاند دیدن برق چشم های دختر کار سختی هم نبود. حتی چندان سعی هم برای پنهانش نداشت…
رمان قلب عاشق پارت ۴۱1 سال پیشبدون دیدگاه به درخواست مدیر جواهری برای پذیرایی به طبقه بالا دعوت میشوند نازنین در کنار جهان و کمی چسبیده به او مینشیند مدیریت هم روی تک مبل…
رمان قلب عاشق پارت ۴۰1 سال پیشبدون دیدگاه تعجب میکند هر بار با جمله ای غافلگیر میشد. گوشه ی ابرویش را میخاراند _ مگه خاله بازیه؟! ….. متوجه منظورتون نمیشم؟ نگاهش به دَر،…
رمان قلب عاشق پارت ۳۹1 سال پیشبدون دیدگاه نزدیک میشود.. نگین پاسخ سلامش را گرم تر از مراسم قبل میدهد کودک را که بادیدن جهان به تب و تاب افتاده بود، از آغوش نازنین…
رمان قلب عاشق پارت ۳۸1 سال پیشبدون دیدگاه فنجان مشکی براق را برمیدارد ……. میخوام دختر نگار و بیارم پیش خودم باید اونطور که لیاقتشه بزرگ بشه لبخندی روی لب های فرامرز…
رمان قلب عاشق پارت ۳۷1 سال پیشبدون دیدگاه ابرو بالا میدهد …… تا از نظر هر کسی سخت گیری چی باشه! به هر حال.. تا اندازه ای که لازم باشه هم من شما…
رمان قلب عاشق پارت ۳۶1 سال پیشبدون دیدگاه فردای آن روز خاتون تلفنی با نگین قرار اولین جلسهی خواستگاری را میگذارد، برای پنجشنبه شب.. تا آن روز برسد، نگین بار ها…
رمان قلب عاشق پارت ۳۵1 سال پیش۱ دیدگاه _ چقدر زود اومدی؟ گفتم حداقل تا یک ساعت طول بکشه؟ دنده عقب میگیرد، تایر ها که روی جاده میروند سرعت اتومبیل را بیشتر میکند …
رمان قلب عاشق پارت ۳۴1 سال پیشبدون دیدگاه نازنین با شیدا گرم گرفته بود کلا از اینکه جهان را اذیت کند لذت میبرد مثل مسکن بود برایش! جهان هم که وضع را این چنین دید…
رمان قلب عاشق پارت ۳۳1 سال پیش۲ دیدگاه _ حوصله ندارم یعنی چی؟ چهار پنج ماهه این دست و اون دست میکنید مردی از استرسِ گرفتن یارا …… شیدا؟ _ بله …
رمان قلب عاشق پارت ۳۲1 سال پیشبدون دیدگاه شیرینی را در ظرف میچیند و به سالن میبرد _ نظرت چیه خاله؟ در مورد شرط خانواده ی رضا؟ روی مبل تکنفره استیل تقریبا لم…
رمان قلب عاشق پارت ۳۱1 سال پیشبدون دیدگاه سر درد داشت. تا همین جا هم به زحمت دوام آورده بود یونی کرنش را بغل میگیرد و چشم هایش را میبندد.. چه روزگار غریبی.. یک…