رمان قلب عاشق پارت۴۳

4.3
(46)

 

 

 

 

_ بد نیستم

 

….. خوبه

 

ثانیه ها می‌گذرد ولی هیچ کدام دستشان برای تایپ کلمه ای پیش نمی‌رفت

چقدر حالشان تضاد داشت..

هر کدام از دل آن یکی بی خبر و فقط گرفتار دل خودش بود

کمی طولانی که می‌شود، جهان شروع به زدن دکمه ها می‌کند

 

_ فردا کی بیام دنبالت؟

 

….. خودم میرم آرایشگاه، اونجا زنگ میزنم بیاین دنبالم

 

بین گفتن و نگفتن دل را به دریا می‌زند

آخر اصلا در موردش صحبت نکرده بودند

نازنین هر بار از زیرش شانه خالی می‌کرد

 

_ بعد عقد میای اینجا دیگه درسته؟

 

….. اونجا چرا؟

 

_ کلا اینجا بمونی.. واسه زندگی

 

مکث کوتاهی از سمت دختر ولی بالاخره..

 

….. هنوز نه

بهتره یه مدتی رو قبل شروع زندگی مشترک داشته باشیم

من هنوز هیچ وسیله ای تهیه نکردم

از طرفی هم خونه شما تعمیرات داره

باید یکم تغییر کنه

 

دو بار متن بالا را می‌خواند و بیشتر قسمت تغییر و تعمیرات را

 

_ چه تعمیراتی؟

 

….. تعویض سنگ پله ها، نرده ها، نمایه خونه، تعویض شیرآلات، کابینت بندی،

رنگ و کاغذ دیواری، و یکسری خورده ریزه!

 

به اینجا هم فکر نکرده بود

اصلا.. به چه چیزهایی در مورد این دختر فکر کرده بود؟!

 

_ صحبت می‌کنیم دربارش

ولی شما با یارا فردا بیاین یکی دو روز اینجا بمونید

همه دلتنگش اینجا

 

….. سعی می‌کنم فردا بشه

اگه کاری ندارین شب بخیر

 

اخم هایش بدون اجازه‌ی او به هم گره می‌خورند

انگار می‌خواست از با او بودن فرار کند که همه چیز را نیمه رها می‌کرد

 

_ شب بخیر

 

گوشی را کنار می‌گذارد و دست هایش را زیر سرش قلاب می‌کند

 

_ دخترک افاده ای!

 

…………………….. 📙

 

 

 

گاه عروسکش را بغل می‌گرفت و گاه آلبوم عکسش را ورق میزد

مگر چقدر گذشته بود؟

چند سال و یا چند قرن؟

قاب عکس خودش را از روی عسلی کنار تخت برمی‌دارد

نگاه می‌کند.. با دقت..

تغییر کرده بود؟

 

بلند می‌شود نگاهی به یارا که در خواب می‌خندید می‌اندازد

دست بین موهای فرش می‌برد. به خاطره او تن به این ازدواج می‌دهد

برای آینده اش.. آسایشش

دختر نگار، دختر او هم می‌شد..

 

……وای یارا؟

من چطور بتونم با عموت زیر یک سقف کنار بیام؟

اونم اون آدم با اخلاق قشنگش!

بهش که فکر می‌کنم، همه‌ دل و جونم می‌لرزه

 

مقابل آینه می‌ایستد

کاش یکی باشد دستش را بگیرد و از این زندگی که این همه از آن ترس داشت

بیرون بکشدش

زندگی در آن خانه با جهان، آخرین حد وحشت بود، که روزی اصلا

فکرش را نمی‌کرد بخواهد تن بدهد به آن..

 

تمام شب را تا صبح بیدار بود.

ساعت هفت صبح که می‌شود کیف و لباسش را برمیدارد و به قصد آرایشگاه

خانه را ترک می‌کند.

 

_ خوش اومدی عروس خانوم!

 

لبخند می‌زند، شبیه به یک لبخند واقعی..

 

…… قربونت عزیزم

سلن کجاست؟

 

صدا از اتاقی که حکم آشپزخانه را داشت

بیرون می‌آید

 

_ اومدم نازی جان

 

لحظه ای بعد دختری تقریبا سی ساله از همان اتاق بیرون می‌آید

 

_ خوش اومدی عزیزم

 

روی صندلی مقابل آینه می‌نشیند

 

…… ممنون

چه تغییر خوبی کرده اینجا

بوی خوبی هم گرفته، آدم دلش میخواد چشم ببنده و بو بکشه

 

_ چه خوبه که خوشت اومده

 

دست در موهای نازنین می‌برد

 

_ خب عزیزم چیکار کنم برات؟

 

………………………. 📙

 

🖤💔

 

 

…… خودت بهتر میدونی چی میخوام

یه گریم لایت. نمی‌خوام صورتم سنگین بشه

سبک و تخصصی

 

یک ساعت می‌گذرد.. دیگر چیزی به پایان کار نازنین نمانده بود

آلارم گوشی بلند می‌شود. نگاهی به اسکرین می‌اندازد

 

…… جانم مامان؟

 

_ سلام دختر نازنینم!

خوبی مامان؟

کارت تموم شده؟

 

…… خوبم مامان جان. تقریبا تمومه

 

_ ایشاالله به سلامتی

به جهان گفتم نیم ساعت دیگه بیاد آرایشگاه دنبالت برین آتلیه

دزیره رو رزرو کردم که خودش فضای باز داره

گفتم دیگه وقت عمارت رفتن ندارید

 

ناخن های بلند دیزاین شده اش را در دستش فرو می‌برد

تا همین جا هم با دل نگین راه آمده بود که زیر بار لباس و میکاپ رفته بود

 

…… چه خبره مامان؟

خوبه من گفتم یه عقد محضری ساده

بخدا به خاطره شما نبود، یه شال و کت تنم کرده بودم

 

_ الان مشکلت چندتا عکسه؟

عزیز دلم، باید خاطراتت رو ثبت کنی یا نه؟

اونم وقتی لباس عروس تنته!

 

لپش را گاز می‌گیرد

او که تا اینجا پیش آمده، چند عکس هم رویش..

 

….. باشه مامانم. ممنون که یادت بود

 

 

مقابل آینه‌ی قدی می‌ایستد و به دخترکی که لباس سفید عقد تنش بود نگاه می‌کند

به موهای بلندش که به صورت فر های درشت روی یک سمت از شانه اش به صورت آبشار ریخته بود

 

بر می‌گردد و پشتش را نگاه می‌کند

قسمتی از موهایش هم آزادانه پشتش ریخته بودند

 

_ چقدر لباست خوشگله نازی!

سفارشه یا آماده؟

 

…… آماده گرفتم. دیگه وقت برای سفارش نبود

 

_ اگه گذاشته بودی چندتا گیره به موهات بزنم خیلی بهتر شده بود

میخوای تا داماد بیاد بزنم؟

 

…… نه عزیزم. دقیقا همونی شد که می‌خواستم

 

زنگ سالن به صدا درمی‌آید

 

_ عروس خانوم داماد اومد!

 

………………………. 📙

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x