با بلند شدن نازنین، علی برمیگردد
به در که میرسد، جهان را میبیند
نگاه هر دو قفل هم میشود
نمیتوانست چشم بگیرد!
جهان از فرصت استفاده کرده و چشمکی حواله اش میکند!
ارام سر میچرخاند سمت جمع که منتظر جهان بودند
مجدد نگاه به جهان میکند و لبخندی مصنوعی میزند
….. سلام
لبخند دختر اجازهی ورودش بود
داخل میشود
_ علیک!
دسته گل رز قرمز را که به زیبایی با تور سفید اراسته شده بود به سمت نازنین میگیرد
دخترک محو گل ها بود
عوضی خوش سلیقه!
جمله ای که وقتی گل را از مرد گرفت، از ذهنش گذشت
_ خوش آمدین!
صدای نگین موجب برگشتن جهان به سمت بقیه میشود
انگار حواسش نبود کسی که در را برایش باز کرد، علی بود!
جلو میرود
به احترامش بلند میشوند و
معرفی و احوالپرسی ها شروع میشود
نگین آن لحظه را با افتخار به جهان نگاه میکرد
دسته گلی که برای نازنین خریده بود
و معاشرتی که با میهمانانش داشت
متین.. موقر و بدون لودگی
درست عکس رضا..
میدانست بهنوش، قطعا جهان و اتفاقات امشب را برای خانواده اش تعریف میکند!
میگذرد..
شام سرو میشود
و حال ساعت زمان را نزدیک به پایان میهمانی اعلام میکرد
دست شما درد نکنه اقا جهان
فقط هدیه روز مادر زن سلام رو زودتر نیاوردین؟!
مزاح شهلا جمع را به خنده میاندازد
_ مخلصشم هستم!
هدیه روز مادر زن سلام رو چشام محفوظه!
_ زنده باشی
از جهان نگاه میگیرد و به نگین میدهد
این طور که مشخش بود مادرش را هم به تیمش اضافه کرده بود!
لب هایش را میجوید و..
گاه با گوشهی روسریش بازی میکرد
حرف های شیدا هم که مدام از جهان تعریف میکرد بر خشمش اضافه میکرد
به نظرش هیچکس مثل خودش این مار خوش خط و خال را نشناخته بود
حتی شیدا که همه چیز را برایش تعریف کرده بود
رابطهی خوبی بین جهان و یوسف قرار شده بود
عمدهی صحبتشان درمورد اتومبیل و گاه تجارت خشکبار بود
هر دو علاقه و اطلاعات خوبی داشتند که این بحث موجب نزدیک شدنشان بود.
بهنوش بلند میشود و همراهش دختر و عروسش هم
دخترش ستایش پایه صحبت خوبی بود
دختر خوش مشربی که با حرف هایش
بسیار هم نگین و شهلا را خندانده بود
_ دختر دایی جان هر چند که با ما نبودی ولی امیدوارم امشبو به راه باشی!
میخندد و اشاره به جهان میکند
شیدا هم من باب تایید میخندد و لایک میدهد
……………………. 📕
یخندد و اشاره به جهان میکند
شیدا هم من باب تایید میخندد و لایک میدهد
….. به راه بودم که پا به پات میومدم عشقم!
هر سه میخندند
_ پا به پامون نیومدی چون مزاحم بودیم نفس!
ستایش و شیدا به دست های هم میزنن و میخندند
نازنین هم به تأسف سر تکان میدهد که باعث شدت تفریح آن دو میشود
….. حالا که فهمیدین مزاحمین زحمتو کم کنید مردم به کارشون برسن!
صدای خندهی ستایش بالا میرود
_ میگم این هفت خطه میگید نه!
آقا جهان؟ ببین زنت چی میگه!
….. نگی خره؟
کار از کار گذشت..!
ستایش خودش را به جهان میرساند
و..
جهان که کلمهی ” زنت ” را شنیده بود مشتاق شنیدن حرف دخترک یاغی بود!
اینکه پارت قبل بود قاصدک جونم🤗🙁
اینو نویسنده میده منم نگاه نکردم 😶
سلام چرا پارت امشب تکراری بود فقط آخرش چند خط جدید بود،،دیگه واقعا پارتها داره آب میره،،نویسنده جان کاش لطف کنید پارت طولانی تر بدید بیرون،رمانتون واقعا قشنگه،اما حیف که کم پارت میدید بیرون و دور به دور میفرستید
جز دو خط اخر بقیش تکراری بود
تکراری!!!!! بعد چند روز؟؟؟؟؟
این که هیچی نداشت
الکی انقد ذوق کردم