_ قربونش برم چه تپل مپل شده!

نگین با ذوق می‌خندد

یارا هم با دیدن او می‌خندد و دست تکان میدهد که به اغوشش برود

_ جان منه این قشنگ خانم!

انقدر که نازی بهش میرسه!

تمام فکر و ذکرش پیش یارا ست. چی میخوره چی میپوشه امروز چه بازی هایی کرده کدوما مونده!

حموم که میبرتش انقدر باهاش بازی میکنه حرف میزنه که یوقتا منم میرم پیششون!

یک عالم ازش عکس و فیلم گرفته

حین با شوق تعریف کردن هایش، لب هایش می‌لرزد..

لب پایینش را به دندان می‌گیرد تا جلوی اشک سمجی که قصد سفر روی گونه اش را داشت بگیرد

برمی‌گردد و خود را مشغول می‌کند

لیوانی اب برای یارا می‌ریزد

شهلا اما..

روی صندلی می‌نشیند، و دست هایش را حائل صورتش می‌کند و شانه هایش می‌لرزد

مرگ هر چند حق، اما حقیقتی تلخ بود

جدایی داشت..

دلتنگی داشت..

دلتنگی بدی هم داشت

به جای به اغوش گرفتن عزیزت، سنگ سردی را به اغوش میگیری

به جای حرف زدن با خودش، باید به گل های اطراف سنگ نگاه کنی و ..

دست روی شانه‌ی شهلا می‌گذارد

_ ببخش خواهر

تو منو درک کن، بدتر از من که نشو

_ نگین بریم سر خاک..

_ محل نمیذاری خاله دختر؟!

من آب که میخورم زنگ میزنم بهت میگم

تو چی شده که انقدر همه چیزو ازم پنهون میکنی؟

دست روی سر نازنین میگذارد و با موهایش بازی می‌کند

_ نداشتیما؟

….. با جهان دعوام شد

بعد از اینکه تو رفتی

می‌نشیند روی تخت، نزدیک و روبه روی نازنین

_ باشه دختر خوب

یوقتا بین آدما پیش میاد خصوصا زن و شوهرا

جدی که نیست تو هم بیخیالش

….. منو زد

_ جهان؟

مات می‌ماند

این درست که برادر رضا بود، اما از نظرش با او تفاوت داشت

به لحاظ اخلاق و در کل شخصیت

_ چطور به خودش اجازه داد؟

اصلا بگو ببینم چی شد؟

رویش را برمیگرداند

موهای لختش نیمی از صورتش را می‌پوشانند

_ نازی؟

بگو تا با هم حلش کنیم

من و تو جز هم کی رو داریم که باهاش حرف بزنیم.. درد دل کنیم؟

….. اون.. اون انتظار داره.. من به چشم شوهر بهش نگاه کنم

میخوام برم جایی.. بگم بهش

براش.. زن باشم

ادامه نمی‌دهد

شیدا خود می‌فهمد ادامه‌ی حرفش را

_ خوب هستی دیگه

زنشی..

اونم واقعا شوهرته

چرا قبول نمی‌کنی نازی؟