نازنین عصبی بلند میشود
دسته مویی که در دست داشت را به پشت میاندازد
….. چیه همتون به من گیر میدین؟
وایسادین اون پشت واسه تماشا اونوقت همه چیز و میندازین گردن من؟
گره ی ابروان نگین تند میشود
دیگر این را نمیکشید
_ ما پشت وایسادیم؟
تو اصلا اجازه میدی کسی حرف بزنه؟
کاری کنه؟
همون موقع که پاتو کرده بودی تو یه کفش که زن جهان شی
چقدر من گفتم نه، نکن؟
چقدر خالت گفت؟
بقیه بهت گفتن؟
گوش دادی به حرف خونوادت که الان دلت پره سر من خالی میکنی؟
خندهی هیستریکی میکند
گوشهی پلکش میپرد.. شاید از این همه فشاری که تحمل میکرد
خندهی هیستریکی میکند
گوشهی پلکش میپرد.. شاید از این همه فشاری که تحمل میکرد
….. خانواده!
دست روی سینه اش میکوبد
…… من اگر هر کاریم کردم به خاطره همین خونواده بوده
که چیزی ازش بمونه
من آدم اینجا موندن نبودم و داشتم میرفتم
اینو که دیگه میدونی؟
اگر موندم به خاطره این بچه بوده
به یارا که مشغول بازی با حلقه ها بود اشاره میکند
…… بچه ای که تنها یادگار دخترته
من اگر با جهان ازدواج نمیکردم
به نظرت، اجازه میدادن چند روز اینجا بمونه؟
نگین بلند میشود
همهی این مدت امیدوار بود نرسد روزی که شاهد این حرف ها باشد
_ اگه منتظری به خاطره این کارت ازت تقدیر شه، تا بیشتر از این دیر نشده همه چیز و تموم کن
اگه پشیمون شدی، الان برگردی بهتره
هر چی بیشتر ادامه بدی بیشتر از همه یارا ست که آسیب میبینه
به سمت یارا میرود و به آغوش میگیردش
_ خودتم میدونی جهان، به تو بچه بده نیست
………………………. 📕
…. جهان غلط کرده
انقد جهان جهان نکنید واسه من
کودک را به اغوش میگیرد و پشتش را دورانی نوازش میکند
یارا کمی ترسیده بود
_ تو هم انقدر من من نکن!
اون بنده های خدا که از اول میگفتن هر وقت خواستین بیاین بچه رو ببینید
متأسف سر تکان میدهد و به سمت اتاق خود میرود
…. من در چه حالم شما در چه فازی
نگین با نگاهش نازنین را تا اتاق بدرقه میکند
قطعا نازنین میدانست، این آرامش مادرش را مدیون داروهایی بود که دکتر بعد از مرگ نگار، برایش تجویز کرده بود
اگرنه نگین اینقدر ها زن ارامی نبود که نازنین بتواند صدایش را بالا ببرد.
یارا روی صندلی مخصوص غذا خوریش نشسته بود و منتظر بشقاب غذایی بود که نگین برایش اماده میکرد
میخندید..
بازی میکرد..
جیغ میکشید
نگین هم قربان صدقه اش میرفت
ظاهرش شبیه نگار بود
اما..
انگار این جیغ کشیدن ها و شلوغ بازی هایش به نازنین رفته بود!
کم طاقت بود و شلوغ بازیش بسیار
_ فکر نمیکنم عموت به تنهایی میتونست از پس تو بربیاد!
ایفون به صدا میآید
…………………….📕
بشقاب را دم دست یارا میگذارد و به سمت آیفون میرود
_ بهبه خوش اومدین!
در را باز میکند و منتظر شهلا و شیدا میماند
_ سلام خواهر. حالت چطوره
_ سلام خواهر جان، بد نیستم
خیلی خوش اومدین
شیدا دست میدهد و صورت نگین را میبوسد
سراغ نازنین را میگیرد
_ تو اتاقشه
برو ببین چشه، بحثمون شد
_ سر چی؟
_ زندگیش که فکر میکنم رو هواست
تقصیر منم شد
نمیدونم چرا همش فکر میکنم با جهان مشکل داره
اما خودش قبول نمیکنه
لبخندی به نگین میزند و روی بازویش دست میکشد
_ نگران نباشه خاله
خودت که میدونی نازی کلا ادم پیچیده ایه
لامصب نم پس نمیده!
الان میرم ببینم چی شده
صدا کردن یارا با آوا های مخصوص خودش نشان میداد خیلی وقت است منتظر نگین است
_ چیزی فهمیدی به من بگو
تا میرود شهلا را کنار یارا میبیند
_ قربونش برم چه تپل مپل شده!