رمان قلب عاشق پارت ۳۶

4.3
(45)

 

 

 

 

 

 

فردای آن روز خاتون تلفنی با نگین قرار اولین جلسه‌ی خواستگاری را می‌گذارد،

برای پنجشنبه شب..

 

تا آن روز برسد، نگین بار ها سر تصمیم نازنین با او صحبت می‌کند و گاهی بحث..

اما نازنین کوتاه‌ نمی‌آمد

او خواهرزاده اش را می‌خواست و برای به دست آوردنش باید یک زندگی نباتی با

مردی زورگو را از سر می‌گذراند..

 

همه چیز آماده‌ی پذیرایی از مهمان ها بود

مهمان هایی که سال ها قبل برای دختر دیگری از این خانواده، پا به خانه یشان گذاشته بودند..

شهلا و شیدا هم حضور داشتند

اما..

اما یک نفر غایب بود…

یک نفر که از قضا نقش پررنگی هم در این مراسم داشت..

 

زنگ در به صدا در می‌آید

نگین بار دیگر نگاهش را به دخترک می‌اندازد تا شاید عقلش را در دست بگیرد و حرفش را بشنود

اما نازنین مسیر نگاهش را تغییر می‌دهد،

حرف ها و نگاه های مادرش را از بر بود.

 

_ من باز می‌کنم

 

شهلا در را باز می‌کند، همه با حالی غریب به پیشواز آن مهمان های خاص می‌روند

جز نازنین..

 

اول از همه خاتون بعد ستاره، حاج صابر و آخرین نفر هم جهان..

 

جعبه‌ی شیرینی در دست ستاره بود می‌خواست آن را به نازنین دهد ولی در غیاب او ناچار آن را به شیدا می‌دهد.

سلام و حال احوال ها گفته می‌شود و تعارفات انجام می‌شود

همان طور که باید می‌شد…

 

……………………….📙

 

 

نگین نگاهش را به جهان که چشم دوخته بود به فرش وسط می‌دهد

مرد لایقی به نظر می‌رسید ولی ای کاش برادر رضا نبود..

کاش مثل او نباشد…

 

این خاستگاری خاص بود.. فرق داشت..

همه حاضرین علتش را می‌دانستند و به همان اندازه‌یِ آینده نگریشان ترس هم داشتند…

 

خاتون شروع کننده‌ی صحبت می‌شود

 

_ مادر جان خوب هستین ان‌شاالله؟

 

نگین به عنوان میزبان پاسخ می‌دهد

 

_ به لطف شما.. شما چطوری حاج خانوم؟

 

آن لبخند های ساده‌ی زیبا روی لب های خاتون می‌نشیند

 

_ الحمدالله.. نفسی هست، ان شالله به خیر بیاد و بره

 

صحبت هایی آزاد بین هر کدامشان شکل گرفت و بیشتر کش دادن آن ها به دست خاتون بود تا جمع روبه سکوت و حال و هوای قبل نرود

اما..

فقط جهان در سکوت به انتظار روشن شدن قطعی نظر دختری نشسته بود..

 

صدای پایین آمدن دخترکی از پله ها

توجه همه را به خود جلب می‌کند..

 

……………………….📙

 

 

 

ستاره بیش از همه خوشحالیش را نشان می‌داد. از عمق دل این وصلت را می‌خواست

خاتون هم…

 

…… سلام

 

خاتون با حظ دختر را برانداز می‌کند

این‌بار با دقت و به عنوان همسر جهان بودن

 

_ سلام عزیزم

 

حاج صابر هم..

 

_ علیک سلام دخترم، بفرما بشین

 

و جهان هم با لحن آرامش..

 

نازنین کنار شادی و با فاصله‌ی یک میز عسلی کنار مبلی که مادرش نشسته بود می‌نشیند.

خاتون با صحبت هایش بحث را به اصل مطلب مراسم می‌کشاند

 

_ خوبی مادر؟

 

…… بله ممنون

 

_ جهان که گفت برای خاستگاری صحبت کنم، نمیدونید چقدر خوشحال شدم!

یارا نورچشمی ماست، هیچکس اندازه ی نازنین نمیتونه براش مادر باشه

جدای این مسئله..

انقدر خانومه و زیبا، دل ما که هیچ مطمئنم دل بعضی ها رو هم لرزونده!

 

مزاح شیرینش تا حد زیادی یخ همه را آب کرد

جهان با تعجب به خاتون نگاه می‌کند

ولی..

صدای خنده‌ی ستاره و شیدا با هم بلند می‌شود و بعد از آن هم بزرگتر ها آرام‌تر از آن دو می‌خندند

 

نازنین اما..

 

…………………… 📙

 

 

 

نازنین اما..

 

…… شما انقدر ها مطمئن نباشید

همچین چیزی نیست

 

_ از کجا میدونی مادر؟!

 

نازنین متعجب به خاتون که با خنده و شیطنت نگاهش می‌کرد، نگاه می‌کند

الان وقت سر به‌سر گذاشتنش بود؟

 

رو می‌کند به شیدا که با اشاره ی چشم

که مخصوص خودشان بود مواجه می‌شود

 

منظورش جهان بود

 

سر می‌چرخاند سمت مرد که..

با نگاهش به خود غافلگیر می‌شود

 

دختر با اخم ریزی نگاه می‌گیرد و خود را مشغول گوش دادن به حرف های خاتون و مادرش و شهلا می‌کند.

 

جهان هم بعد از مکثی چشم می‌گیرد از دختری که هر بار در رسیدگی به ظاهرش دست و دلبازی می‌کرد ولی اینبار خلاف قبل ظاهرش ساده بود..

 

………………… 📙

 

 

 

_ نگین خانوم اجازه بدین، بچه ها حرف هاشون رو با هم بزنن

 

خاتون بود که با چهره ی خندانش اجازه گرفت

اما حاج صابر..

 

_ مگه آقای وفایی تشریف نمیارن؟

 

همه یشان به هم نگاه می‌کنند..

نگین.. شهلا.. شیدا و حتی نازنین..

خانه‌ای که مرد نداشت و فقط سایه ی نبودش هرچند گاهی.. به ندرت.. اما حس می‌شد

با اینکه همه ی سعیش بر بی تفاوتی بود اما یک لحظه انگار شوک شد..

 

_ ایشون هنوز از سفرشون برنگشتن اما از مراسم امشب اطلاع دارن

 

حاج صابر سری به تایید حرف نگین تکان می‌دهد

 

_ هر طور صلاحه..

 

نمی‌خواست بگوید : کاش مراسم خواستگاری می‌ماند برای وقتی که آقای وفایی هم حضور داشتند..

 

نازنین، جهان را به سمت اتاق خودش راهنمایی می‌کند

همه چیز افتاده بود روی دور تند و دختر این همه انتظار را در یک هفته نداشت..

 

جهان به محض ورود و دیدن اتاق دخترک محو زیباییش می‌شود

از عروسکی بودن اتاق لبخندی روی لب هایش می‌نشیند

خصوصا که کودک را روی گهواره‌ی تاب مانندی می‌بیند

 

…… بفرمایید

 

روی آن چستر چرم صورتی با نشیمن سفیدش می‌نشیند

رنگ جیغش زیادی به اتاق می‌آمد!

 

نازنین هم روی همان چستر…

 

………………………… 📙

 

 

 

 

مرد به فاصله ی کم بین‌شان نگاه می‌کند،

عمدا آنجا نشست؟

 

لحظاتی می‌گذرد.. نازنین همچنان در سکوتش به سر می‌برد

 

_ فکر نمی‌کردم اتاقتون این شکلی باشه

 

….. بده؟

 

سوالش کاملا بی احساس بود

 

_ نه اصلا..

شبیه رویا می‌مونه

وسیله هاش، چیدمانش خیلی خاصن

هیچ تصوری از همچین اتاقی نداشتم!

 

……. مرسی!

 

انقدر که با او مخالفت می‌کرد، تشکرش عجیب به دل می‌نشست..

 

باز هم کمی می‌گذرد

چقدر این لحظه ها برای هر دویشان سخت بود

اما..

سختیشان برای هم خیلی زیاد فرق داشت..

 

_سوالی ندارید؟

 

…… نه..

 

دختر را نگاه می‌کند

حالش مثل همیشه نبود

حوصله نداشت.. حتی حوصله ی چزاندنش را…

سرش را بالا می‌گیرد و با درد سینه اش را پر از هوا می‌کند و..

 

_ من سی و چهار سالمه

یه تعمیرگاه ماشین دارم و چند شاگرد

درآمدمم متغیره، اما خدا رو شکر تا حالا بد نبوده..

 

چند ثانیه مکث می‌کند و بعد با نگاهی به یارا که در خواب تکان خورد ادامه می‌دهد

 

_ هر کس تو زندگیش یه مرز هایی داره که نباید ازش رد شد

یه قانون و حساسیت هایی که دوست داره رعایت بشه

زن و مرد هم نداره..

من خیلی آدم سخت گیری نیستم

اما تو بعضی زمینه ها.. این جریان کاملا متفاوته..!

 

……………………….. 📙

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 45

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x