رمان قلب عاشق پارت ۳۲

4.3
(30)

 

 

 

شیرینی را در ظرف می‌چیند و به سالن می‌برد

 

_ نظرت چیه خاله؟

در مورد شرط خانواده ی رضا؟

 

روی مبل تک‌نفره استیل تقریبا لم می‌دهد

 

…… چی بگم خاله

ما دستمون به جایی بند نیست اینا هم به تاخت میتازن

 

مادر شیدا برشی از سیب را به چنگال می‌زند و سمت نازنین می‌گیرد

 

_ من جهان و چند بار دیدم، آدم بدی به نظر نمیاد

حالا میخوای یه بار بشین درست باهاش حرف بزن ببین رگ خوابش چیه

 

همان دست که برش سیب را گرفته بود را تکان می‌دهد

 

……. بیشتر از ده دفعه باهاش حرف زدم،

بچه بِده نیست خاله جان

الان که بحث ازدواج و مطرح کردن یعنی کلی به ما لطف کردن، تخفیف دادن!

وگرنه همینم وقت داره!

اگه این هفته که میاد دنبال یارا جوابم منفی باشه دیگه من خودمو بکشمم نازنین و بگیر نیست!

 

نگین و شهلا و شیدا می‌خندند

خود نازنین هم خند اش می‌گیرد و سر تکان می‌دهد

 

……. امروزم زنگ زد که میخواد یارا و منو ببینه

منم پیچوندمش

 

شیدا متأسف نگاهش می‌کند

 

_ الان مثلا کار خوبی کردی؟

حتما کارش واجب بوده که یارا رو بهانه کرده

 

……. نخیرم.. اصلنم کارش واجب نبود!

 

نگین متعجب می‌شود

 

_ از کجا میدونی؟

 

شانه ای بالا می‌اندازد

 

……. از اونجایی که بهش گفتم با من چیکار داری؟ گفت حضوری دیدمت.

کار واجب و آدم پشت گوشی هم میگه!

 

شیدا طوری نگاهش می‌کند انگار موجود ماورالطبیعه است

 

_ من طرف جهان و نمی‌گیرم ولی خاله دیگه نذار تنهایی با جهان حرف بزنه

بنده خدا گناه داره!

 

از جایش بلند می‌شود

 

……. خاک تو سرت شیدا!

 

………………………. 🍃

 

 

 

 

🖤

نازنین که برای سر زدن به یارا که در اتاق، خواب بود می‌رود نگین از دلواپسی هایش می‌گوید

 

_ اصرار نکن بهش شیدا.. من راضی به این وصلت نیستم

میترسم از عاقبت کار.. نازنین اصلا دلش با جهان نیست

انگار هر چی تنفر از رضا داشت و میخواد سر جهان خالی کنه

 

شیدا کمی خود را جلو می‌کشد

 

_ ولی خاله جان، جهان که رضا نیست

وقتی این همه پای برادر زادش مونده

یعنی مسؤولیت حالیش میشه

وقتی رضا نبود همه کار های نگار و جهان می‌کرد

دیگه خودتون هم می‌دونید چندبار با رضا دعوا کرد سر این کاراش

اگه مشکل شما فقط اینه که جهان مثل رضاست چون برادرشه

خب به نظر من اشتباه فکر می‌کنید

 

نگین نفسش را عمیق بیرون می‌دهد

در همین جمع چند بار اسم نگارش آمده بود؟

 

_ من نمیگم جهان مرد بدیه و نمی‌خوام هم با شخص دیگه مقایسه اش کنم

اما شیدا جان، دنیای اینا با هم فرق میکنه

دختر منو که می‌بینی؟

به نظرت آدمیه که با یه مرد سنتی بسازه؟

جهان گفته اگه قبول کنه ازدواج رو، باید بره تو خونه ی پدریش، طبقه ی بالاش بشینه زندگی کنه

من نمیدونم نازنین تا کی و کجا میتونه اون زندگی رو پیش ببره

از اون طرف..

دلم نمیخواد زندگی نازنین بسوزه

یارا نَوَمه، نازنین دخترمه

موندم بخدا…

 

……………………..🍃

 

 

 

 

 

_ چرا خودت و اذیت میکنی خواهر؟

نازنین که بچه نیست؟

جوونای الانم عاقلن، مثل ما نیستن چشم و گوش بسته بریم جلو بدون اینکه بفهمیم چکار می‌کنیم

 

نگین به یاد دوران جوانی اش می‌افتد

از فکرش می‌گذرد.. شاید..

سادگی و مهربانی زیاد نگار به خودش رفته بود؟

 

_ اتفاقا اون موقع بهتر بود

بزرگترا تصمیم می‌گرفتن، بچه ها هم قبول می‌کردند

سرنوشت نگارمم این طوری نمی‌شد..

 

همه یشان سکوت می‌کنند

چند سالی بود که نگین دیگر آن زن شاد گذشته نبود..

تقریبا بعد از آن کاری که فرامرز با او کرد..

دیگر انگار افتاده بود به سرازیری زندگی و سرعت روزگارش کنترل را از دستانش خارج کرده بود..

مرگ دخترش ضربه‌ی مهلکی بود برایش..

شوک بود اوایل..

حتی هنوز هم..

زحمت سر پا بودنش به عهده ی دارو بود

سمت دیگر قلبش به عشق نازنین.. به عشق یارا می‌زد

اگر نه که…

 

_ پدر جهان و میشه راضی کرد

این خود جهان که هیج جوره راه نمیاد

 

شهلا می‌رود و کنارش می‌نشیند، دست روی پای خواهر داغ جوان دیده اش می‌گذارد

خودش هم جگرش آتش می‌گرفت از نبود نگار در جمع شان..

 

_ بخدا که همه چی درست میشه.. تو فقط غصه نخور دورت بگردم

قسمت این بوده..

زندگی همه‌مون تاریخ داره..

زمان داره..

کی میدونه چقدر زندست خواهرکم؟

………

 

 

نازنین که دیر می‌کند شیدا به دنبالش می‌رود

در اتاق را باز می‌کند و..

کودک را در آغوش نازنین می‌بیند

چراغ کوچک عروسکی روشن بود و نازنین آرام راه می‌رفت و برایش لالایی می‌خواند و آرام تر به پشتش می‌زند

 

نازنین واقعا یارا را می‌خواست

قلبا می‌خواست

نگرانی هایش برای این کودک مادرانه بود..

وقتی که حرف از حال و یا از آینده اش میزد..

از برنامه هایش..

و یا..

 

………………………. 🍃

 

روی چستر چرم صورتی می‌نشیند

کش موهایش را باز می‌کند و شروع به بافت موها می‌کند

 

منتظر است تا کودک را در جایش بگذارد.

خیلی طول نمی‌کشد که نازنین آرام دختر کوچک را در گهواره‌ی زیبایش می‌گذارد و

روبه‌روی شیدا می‌نشیند و به تختش تکیه می‌دهد

 

…… چه خبر بود بیرون؟

 

_ طفلی خاله، باز برای نگار گریه کرد

 

دستانش را روی سینه جمع می‌کند و گردنش را به سمت شانه مایل

 

……. چقدر من از اینا بدم میاد..

 

_ نازی؟

 

……. هوم؟

 

_ به جهان بگو که بیاین تو این خونه

خاله هم از تنهایی درمیاد

 

……. غلط کرده

 

_ کی؟

 

……. جهان!

 

هر دویشان آرام حرف می‌زدند و بی حال

 

شیدا کار بافتش تمام می‌شود

پاهایش را روی مبل جمع می‌کند و به صحبت های جدیش ادامه می‌دهد

 

_ حالا تو یه صحبتی بکن

خرش کن دیگه.. خر کردن بلد نیستی؟

 

می‌خندد..

 

…… داری می‌ترسونیم شیدا..

به جای این حرف ها یه فکری کن که فکر ازدواج و از سرش بیرون کنیم

 

_ یه زنگ بزن بهش، واسه امشب قرار بذار

ببین مزه ی دهنش چیه؟

اصلا پیشنهاد پول بده؟

 

مظلومانه نگاه شیدا می‌کرد

انگار که همه چیز دست او بود..

 

…….. باشه بعد.. الان حوصله ندارم

 

…………………… 🍃

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دانلود رمان اسطوره 3.6 (43)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه…

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x