رمان قلب عاشق پارت ۴۲

4.4
(41)

 

 

 

 

 

هیچ نمی‌گوید.. فقط نگاهش را روی صورت دختر می‌چرخاند

دیدن برق چشم های دختر کار سختی هم نبود. حتی چندان سعی هم برای پنهانش نداشت

آب‌ دهانش را چندین بار فرو می‌دهد

دخترک گستاخ بود!

حتی نمی‌خواست شیطنت نگاهش را پنهان کند

 

….. چیه؟!

 

لباس و کفش دختر را از نظر می‌گذراند

قیمت آن ها چند بود؟

 

_ من نمیتونم هر روز بیام واسه خرید

اگه میتونی یکی دو روزه جمعش کن

 

جلو می‌رود.. دست روی یقه‌ی کاپشن چرم مرد می‌گذارد

جهان را برای بار هزارم مات خود می‌کند

 

….. گفتم که شما لازم نیست بیاین!

من هر کاری که لازم باشه انجام میدم

هزینش رو هم ازتون میگیرم، نگران نباشید!

البته.. کار زیادی هم نیست

 

آرام از جهان فاصله می‌گیرد

 

….. یه عقد محضری سادست

 

مرد خیره به دختر با صدای بمش زمزمه

می‌کند :

 

_ برام مهمه ولی

 

……چرا؟

 

مست شده در جام شراب چشم های دختر، زبانش…

 

_ میخوام عروس بیارم تو خونم

نباید مهم باشه؟!

 

باز هم عقب می‌کشد.. آرام تر این بار..

 

…… آها..

پس دلت و صابون زدی!

 

………………………. 📙

 

 

 

اخم ریزی می‌کند

 

_ منظورت و نفهمیدم، صابون چی؟

 

….. هیچی. من دیگه باید برم حتما یارا خیلی بیقراری کرده، فعلا خداحافظ

 

از کنارش که می‌گذرد، جهان کیف دختر را می‌گیرد

 

_ کجا؟ میرسونمت

 

….. لازم نیست شما بیای. مسیرت دور میشه

 

بی توجه به خشم مرد کیف را می‌کشد و از او دور می‌شود.

دست جهان مشت می‌شود و به رفتنش خیره می‌ماند..

 

_ سلام داداش. مبارکا باشه خریدین حلقه؟

 

_ سلام. ممنون قشنگ خانوم! نه امشب هیچکاری نکردیم

 

ستاره ورودی آشپزخانه ایستاده بود

و به چهره‌ی پکر جهان نگاه می‌کرد

شاید به خاطره سرما بود و شاید هم خستگی کار

اما..

صدایی در دلش اسم نازنین را فریاد می‌زند. فقط کاش او جهان را به این حال نینداخته باشد..

 

چند روز هم می‌گذرد.. نگرانی و اضطراب خاص خودش را داشت. هر دو خانواده درگیر مراسمی بودند که تا به حال فقط شنیده بودند.

 

شب بود و خواب با چشم های جهان بیگانه..

دل آرامی می‌خواست تا آشوب وجودش آرام شود.

گوشی را از کنار دستش برمی‌دارد و بدون لحظه ای تأمل وارد صفحه چتش با نازنین می‌شود

 

_ سلام

بیداری؟

 

انتظار پاسخ به سه دقیقه می‌رسد تا نازنین..

 

….. سلام

بیدارم

 

_ خوبی؟

 

….. مرسی

شما چطوری؟

 

به سرش حال و هوای دیگر می‌زند

تنش داغ می‌شود و فکرش پی هزار بایدی که دلش حالا و در این زمان می‌خواست..

 

…………………….. 📙

 

 

 

اخم ریزی می‌کند

 

_ منظورت و نفهمیدم، صابون چی؟

 

….. هیچی. من دیگه باید برم حتما یارا خیلی بیقراری کرده، فعلا خداحافظ

 

از کنارش که می‌گذرد، جهان کیف دختر را می‌گیرد

 

_ کجا؟ میرسونمت

 

….. لازم نیست شما بیای. مسیرت دور میشه

 

بی توجه به خشم مرد کیف را می‌کشد و از او دور می‌شود.

دست جهان مشت می‌شود و به رفتنش خیره می‌ماند..

 

_ سلام داداش. مبارکا باشه خریدین حلقه؟

 

_ سلام. ممنون قشنگ خانوم! نه امشب هیچکاری نکردیم

 

ستاره ورودی آشپزخانه ایستاده بود

و به چهره‌ی پکر جهان نگاه می‌کرد

شاید به خاطره سرما بود و شاید هم خستگی کار

اما..

صدایی در دلش اسم نازنین را فریاد می‌زند. فقط کاش او جهان را به این حال نینداخته باشد..

 

چند روز هم می‌گذرد.. نگرانی و اضطراب خاص خودش را داشت. هر دو خانواده درگیر مراسمی بودند که تا به حال فقط شنیده بودند.

 

شب بود و خواب با چشم های جهان بیگانه..

دل آرامی می‌خواست تا آشوب وجودش آرام شود.

گوشی را از کنار دستش برمی‌دارد و بدون لحظه ای تأمل وارد صفحه چتش با نازنین می‌شود

 

_ سلام

بیداری؟

 

انتظار پاسخ به سه دقیقه می‌رسد تا نازنین..

 

….. سلام

بیدارم

 

_ خوبی؟

 

….. مرسی

شما چطوری؟

 

به سرش حال و هوای دیگر می‌زند

تنش داغ می‌شود و فکرش پی هزار بایدی که دلش حالا و در این زمان می‌خواست..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان درد_شیرین 3.5 (11)

بدون دیدگاه
    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت…

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x