رمان مادیان وحشی پارت 49

بدون دیدگاه
تند دویدم وسط خیابون و دستمو واسه تاکسی تکون دادم به محض رسیدنم به عمارت ، زود آماده رفتن به فرودگاه شدم تفریح به من نیومده ، فقط باید عذاب…

رمان مادیان وحشی پارت 48

بدون دیدگاه
دست بابا رو گرفتم و ملتمسانه گفتم +من باید برم ایران ، شما اینجا بمونین من یه روزه کارم تموم میشه باشه بابایی؟ ــ ما اومدیم اینجا تورو ببینیم ،…

رمان مادیان وحشی پارت 47

بدون دیدگاه
با لذت انگشتشو مکید و تکیه داد به صندلی اوفی کشید و به شیشه خالی نوتلا خیره شد چقد شبیه باباش بود رفتاراش! لعنتی جذاب! مامان ــ تو برو بخواب…

رمان مادیان وحشی پارت 46

۲ دیدگاه
💙مهراب💙 بیهوش بود ؛ رو تخت گذاشتمش و گفتم +جرمی مطمئنی این مادیانِ وحشیه؟ ــ بله قربان ، خودشه مشکوک نگاهمو بین اون و جرمی رد و بدل کردم +اوکی…

رمان مادیان وحشی پارت 45

بدون دیدگاه
+سلااام بر رایکا خانوم و عشق من! چطوری مهراب؟! رایکا بلند شد و بغلم کرد ــ سلام خوشگلم! کارا خوب پیش میره؟ تا اومدم جوابشو بدم مهراب از پاهام گرفت…

رمان مادیان وحشی پارت 44

۱ دیدگاه
⛓کالیفرنیا️⛓️ حالا چند ماه از اون ماجرا میگذشت ، خانواده قدرتمندی بودیم خانواده آتاش ، خانواده شکیبا و خانواده کیا که خودمون باشیم ، از قدرتمندای تهرانیم … فقط میخوام…

رمان مادیان وحشی پارت 43

بدون دیدگاه
+خب… میتونیم فقط مرگ مهرابُ صحنه سازی کنیم دولت که به سیاوش و مریم کاری نداره! فوقش یه سوال جواب سادس کلافه پوفی کشید و خودشو پرت کرد رو تخت…

رمان مادیان وحشی پارت 42

۳ دیدگاه
+نه … میخورمش به زور همه شو خوردم و رفتم رو تختم چشمامو بستم و به آینده فکر کردم اگه پسر بود چه اسمی باید براش میذاشتم … هنوز هیچی…

رمان مادیان وحشی پارت 41

بدون دیدگاه
🤍بنیتا🤍 +قشنگه؟ لبخند محوی زد و آره ارومی گفت ــ خیلی زیاد قشنگه! از عمارت آتاش قشنگ تر دستمو رو شونش گذاشتم و به داخل هدایتش کردم +اینجا اتاقاش زیاده…

رمان مادیان وحشی پارت 41

۱ دیدگاه
بلیط اولمو نگاه کردم که تاریخش برای امروز بود … اول باید میرفتم ترکیه ، میدونستم رایکا تنهایی دووم نمیاره و الان خیلی دلتنگِ آسناتِ باید یکی پیشش میبود که…

رمان مادیان وحشی پارت 40

بدون دیدگاه
مامان ــ تو هنوز بچه ای! پوزخندی زدم و گفتم +مامان اگه بدونی دخترت چیا کشیده بازم میگی هنوز بچه ای؟ نگاهم کشیده شد سمت اون طرف خیابون م..مهراب! دست…

رمان مادیان وحشی پارت 39

بدون دیدگاه
شونه ای بالا انداختم و با نهایت پررویی وارد شدم … ــ اتاق ته راهرو مالِ تو سری تکون دادم و راه افتادم سمت همون اتاقی که گفته بود ……

رمان مادیان وحشی پارت 38

۱ دیدگاه
************* بابا زل زد تو چشمام و عصبی چنگی به موهاش زد ــ میدونی چندمین خاستگاریه که داره براش میاد و جواب رد میده؟ دکتر مهندس دانشجوی حقوق پسر یکی…

رمان مادیان وحشی پارت 37

بدون دیدگاه
رفتم تو آشپزخونه تا یکم صبحانه واسش ببرم با دیدن بنیتا دویدم طرفش و محکم بغلش کردم +تو نمیگی ما نگرانت میشیم؟ کله شق چرا بیخبر میذاری میری؟ دستشو دور…

رمان مادیان وحشی پارت 36

افشین ــ یه روز قدر اون الماسی که داشت و از دستش داد رو میفهمه بنیتا … من تاحالا گریه کردنتو ندیدم ، مطمئنم هیشکی ندیده! نباید خودتو ببازی بخند…