رمان مادیان وحشی پارت 39

4.8
(4)

شونه ای بالا انداختم و با نهایت پررویی وارد شدم …

ــ اتاق ته راهرو مالِ تو

سری تکون دادم و راه افتادم سمت همون اتاقی که گفته بود …
از بد شانسیم ، دوتا اتاق اونجا بود …

+باهوش اتاق چپ یا راست؟!

داد زد

ــ چپ

درشو باز کردم ، تم قرمز و طلایی داشت
خوشم نمیومد …

با صداش از جا پریدم …

ــ چیه؟

اخمامو توهم کشیدم و دست به کمر گفتم

+بدم میاد از این اتاق!

بیخیال خندید و سیگارشو روشن کرد که صورتم تو هم شد

ــ میتونی بری !

رفتم تو اتاق و چمدونمو گذاشتم رو تخت

+سیگار نکش
حالت تهوع میگیرم

باشه ای گفت و رفت …
لباسامو با یه لباس راحتی عوض کردم و بیرون رفتم

نشستم رو مبلا و چشمامو بستم

ــ اسمت چیه؟

+خودت اسمت چیه؟

چشمامو باز کردم و نگاهمو بهش دوختم

ــ کیسان دانش

لبخندی کنج لبم جا خوش کرد

+بنیتا آتاش

دهنش باز موند و با حیرت لب زد

ــ ت..تو!
تو دختر ارباب اتاش معروفی؟

ذوق زده کنارم نشست و دستاشو رو شونم گذاشت

ــ همونی که صاحب عمارت آتاشِ
همونی که کل شهر از غرور و شخصیت نابش حرف میزنن؟!
وااای دختر!
بابات یه اسطورس!

با تعجب به حرفاش گوش میدادم
نمیدونستم اینجوریه!فقط میدونستم بابا یه آدم درجه یکه ، که روی مهربونش همیشه برای خونوادشه…

+خب ، اره!
دختر میثاق اتاش

چشمامو ریز کردم و دستاشو از رو شونم برداشتم

+نکنه … نکنه با بابام در ارتباطی؟

نوچی کرد و نا امید تکیه داد به دسته مبل

ــ میخواستم باشم ، منشیش وقت نداد

خنده ای کردم و مدارکمو دادم دستش

+من نمیتونم برم بیرون ، حالم بد میشه
این مدارک و کارتمه
ببر بده به صندوق دار کارای رزرو اتاقُ اوکی کن
بعدشم برو از داروخونه یه بیبی چک واسم بگیر

اخمی کرد و حق به جانب شد …

ــ دیگه چی!
بابات بیسته ولی خب ، به تو که ربطی نداره
منم نوکرت نیستم!

به خودم اشاره کردم و گفتم

+من با این حالم برم؟
لج نکن ، برو

سری از روی تاسف تکون داد و بعد یه نگاه عاقل اندر سفیه ، رفت بیرون …
چه نازم میکنه برا من!
همه مردا همینن ، سر تا پا حماقت!
به جز بابا و امیر ارسلان و عمو آراد و عمو سیاوش …

★★★★★★

نایلون رو ازش گرفتم و رفتم تو دستشویی
از بیبی چک استفاده کردم و دوباره بادم خالی شد …!

با چهره در هم نشستم رو تختم که یهو در باز شد

+طویله عمته؟!

مثل خودم اخمی کرد و اومد جلو

ــ حامله ای؟

+تورو سننه؟
گیریم که باشم!

خیز برداشت سمتم و هولم داد رو تخت

ــ بچت بابا نداره؟

سعی کردم بلند بشم که دستاش رو شونم نشست

+دستتو بکش کنااااار

با دادی که زدم عقب رفت و به دیوار تکیه داد

+به تو هیج ربطی نداره
فهمیدی؟

با صدای زنگ گوشیم ، با تنفر نگاه ازش گرفتم

بابا بود … .

+سلام بابا ، خوبی؟!

ــ خوبم دیوونه
کجایی؟مامانت گفت با چمدون رفتی!

بلند شدم و دستمو پشت کیسان گذاشتم ، بیرونش کردم و درو بستم

+میتونی بیای بیرون باهات حرف بزنم؟
مامانم بیار

بعد اوکی کردن قرار ملاقاتمون ، لباسامو پوشیدم و بدون توجه به کیسان رفتم بیرون …

*******

دستامو بهمدیگه قفل کردم و سرمو پایین انداختم تا زیر نگاهای خیره مامان و بابا آب نشم …

+میخوام برم آمریکا
یه مدت تنهایی لازم شدم
برای اقامت …

به بابا اشاره کردم و ادامه دادم

+ اجازه ولی لازمه …

مامان ــ کجا میخوای بری!
خیلی بیخود کردی
من تورو اینجوری بار آوردم؟اینجوری که ضعیف باشی؟
لازم نکرده من راضی نیستم

ــ مامانت راست میگه
منم راضی نیستم
بری کشور غریب که چی؟

+گوش کنین بهم!
نمیذارین خودم انتخاب کنم؟
تورو خدا کم اذیت کنین ، میام سر میزنم بهتون
فقد بذارین یه مدت تنها باشم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x