رمان مادیان وحشی پارت 58

4.2
(17)

دستمو رو دهنم گذاشتم تا صدای هق هق کردنم کل خونه رو برنداره
مگه من چه مشکلی داشتم که امیر ازم خوشش نمیومد؟
صداش که از پشت در اتاقم اومد بلند شدم و خودمو چسبوندم به در

ــ باور کن تو اینم جهنم هیچکس نمیتونه شاد باشه
طلاق میگیریم ، تو برمیگردی خونه مامانت …
منم به زندگی خودم …

با صدای لرزونی گفتم:

+اما اون شب؟!…

بدون معطلی جواب داد :

ــ حق داری نباید به تو دست میزدم
اما ازدواجمون هم اشتباه بود

دیگه نتونستم تحمل کنم و بلند زدم زیر گریه

ــ و تا دیر نشده برمیگردیم

سر خوردم و نشستم پشت در
یه لحظه تموم صحنه هایی که باهم داشتیم از جلوی چشمام رد شد

“هزار بار گفتم واسه من ناز و ادا نیار آسنات!
اگه بفهمم اسمم جایی درز کرده زندت نمیذارم
به هارت و پورتام نگاه نکن ، حال بدتو ببینم دق میکنم
از من به عنوان شوهر انتظاری نداشته باش
الان نسبت به یه هفته پیش بهترین حس دنیا رو دارم”

چشمام گرم شد و به خواب رفتم …

🖤امیر ارسلان🖤

+بابا تو خودت خوب میدونی آسنات معصوم ترین فرد این داستانه
نذار زندگیش با من خراب بشه ، قبول کن که طلاق بگیریم

ــ نمیشه ، نمیذارم
بهتره باهاش بسازی

پوفی کشیدم و بعد از گذشت سه ساعت ، به خونه برگشتم …

💜آسنات💜

با اومدنش دست از گریه کردن کشیدم و لباسامو مرتب کردم

ــ آسنااات
بیا پایین پیتزا خریدم ، باید برم …
زود بیا

اسلحه ای که از بنیتا کش رفته بودم رو گرفتم تو دستم و به سمت طبقه پایین رفتم …

رو به روش وایستادم و تفنگ رو روی شقیقم گذاشتم

+نرو

متوجه اسلحه تو دستم که شد ، از توو چشماش خوندم ناراحتیش هزار برابر شد …

ــ نکن

+نرو

ــ نکن

+نرو امیر ، این کارو با من نکن

شونه هام رو گرفت و خواست نزدیک بیاد که یه قدم عقب رفتم

ــ نکن آسنات ، بذار زمین اونو

قطره اشکی رو گونم افتاد

+ وقتی که یه نفر بهت میگه اینکارو باهام نکن و نرو…
آدم باش و تنهاش نذار و نرو!
اون توی این دنیای کثیف فقط به تو اعتماد کرده و تکیه بهت داده‌…
وسط این همه گرگ رهاش نکن!
یادت باشه اگه نمیتونی از کسی نگه داری کنی ،
لطفا لطفا هیچوقت وارد زندگیش نشو
امیر ارسلان تو هفت ، هشت ساله اومدی تو زندگیم
از همون روز اولی که ته سیگار صدات کردم تا همین الان مو به مو یادمه چیا بینمون گذشته
نرو و نابودم نکن

طی یه حرکت یهویی دستمو کشید و اسلحم افتاد زمین
منو انداخت تو بغلش و سرمو به سینش فشرد
از بس گریه کرده بودم که پیرهنش خیس شد

ــ من نمیتونم واست زندگی خوبی درست کنم
خودت خوب میدونی آسنات ، من به کسی وابسته نمیشم و عاشق احدی نیستم
فقد …
فقد دوسِت دارم ، عشق یه چیز دیگس و دوست داشتن یه چیز دیگه
میفهمی چی میگم؟

مشتی به سینش کوبیدم که تاثیری نداشت

+من عاشقت میکنم توروخدا تنهام نذار
من بی تو می میرم
می فهمی؟ توروخدا تنهام نذااااار

ــ آروم باش
گریه نکن گند نزن به عصابم

شونه هام رو گرفت و بلند تر داد کشید

ــ نریز اون بی صاحابا رو!

******

چشمامو بستم و تو بغلش خزیدم
سیب گلوش رو چندین و چند بار بوسیدم ، متوجه بالا پایین شدنش که شدم عقب کشیدم و فقط محکم تر بغلش کردم

دیوونش بودم ، شدیدا عاشقش بودم …

یکم خودمو عقب کشیدم که متوجه نگاه خیرش شدم

+چرا اونجوری نگاهم میکنی؟

لبخند کجی زد و چند تا از تار موهام رو پشت گوشم فرستاد

ــ خیلی خوشگلی که نگات کنم؟!

چونم لرزید ، با بغض خیرش شدم که تو گلو خندید و پیشونیمو بوسید

ــ شوخی کردم ، خوشگلی

سرمو تو سینش قایم کرد و نفسای داغشو تو گردنم خالی کرد …

2 ماه بعد

🤍بنیتا🤍

جواب آزمایش خون رو گرفتیم و تند تند قدم برداشتیم سمت اتاق دکتر

بعد از یکم بحث کردن ، برگه آزمایش رو نگاه کرد و با خوشحالی برگشت سمتمون
با استرس دستای مهراب رو فشردم
عرق سردی رو کمرم نشسته بود…

ــ عزیزم حامله ای

شوک عظیمی بهم وارد شده بود

ــ آقای کیا باید حسابی از همسرتون محافظت کنین ، زیاد کمکش کنین
یکم حساسه این بارداریشون

مهراب با صدایی که خنده توش موج میزد گفت:

ــ مرررسی!
چشم حواسم بهش هست

****

+خیلی بیشعوری مهراب
الان این گندو چجوری جمعش کنم ؟
هان؟
خجالت میکشم پیشِ مامان و بابا

پوفی کشید و چشماشو تو حدقه چرخوند

ــ عزیزم ما یه بچه داریم!
سردار رو که از گوگل دانلودش نکردیم
حالا این کوچولو ام که بیاد زندگیمون خوشگل تر میشه
هوم؟ نظرت چیه بریم رستوران؟

+سردار تنهاس

ــ میریم رستوران غذا میخریم میبریم خونه خودمون
بقیه ام دعوت میکنیم

زبونی رو لبام کشیدم و باشه ای گفتم

+سالاد ماکارونی ، ذرت مکزیکی ، سیب زمینی سرخ شده و پیتزا پپرونی و میگو
زیاد بیاریا

تو هوا بوسی برام فرستاد
تو گلو خندیدم و شماره مریم جون رو گرفتم

+سلام مامان مریم خوبی؟

ــ سلااام بنیتا جان!
چه عجب یه خبری از ما گرفتی!

+فدات بشم الهی ، با بابا سیاش بیاین خونه ما امشب همه هستن

تک به تک به همه خبر دادم …

****

+وای دلم داره ضعف میره

ــ اگه میخوای از اون سیب زمینیا بخور اذیت نشی عزیزم

دستمو رو پاش گذاشتم و کام کوتاهی از لباش گرفتم

+نمیشه ، بذار بقیه ام بیان..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x