رمان مادیان وحشی پارت 46

4
(8)

💙مهراب💙

بیهوش بود ؛ رو تخت گذاشتمش و گفتم

+جرمی مطمئنی این مادیانِ وحشیه؟

ــ بله قربان ، خودشه

مشکوک نگاهمو بین اون و جرمی رد و بدل کردم

+اوکی ، برو بیرون

گوشیمو در آوردم و به عکسا خیره شدم
پس … پس چرا با من عکس داشت؟

ناله ای کرد و خواست دستشو ببره سمت سرش
دستاشو بسته بودم و تازه فهمیده بود

ــ چه غلطی داری میکنی
باز کن منو

پوزخندی زدم و نوچی کردم

+نه دیگه خانوم کوچولو!
نشد!..
تلافی اون گلوله ای خورد به دستمو کی سرت در بیارم؟

خندید ، صدای خنده هاش آشنا بود
گوشیمو سمتش گرفتم و به عکس اشاره کردم

+تو کی هستی؟
چرا باید باهات عکس داشته باشم؟

یه لحظه حس کردم خون تو رگاش یخ بست …

ــ من..
یعنی تو .. یه پارتی گرفته بودی ، همه توش بودن
منم دعوت کرده بودی و اومدم
بازم کن آشغال

اخم غلیظی رو پیشونیم نشوندم و سیلی به صورتش زدم …

ــ باید همون موقع میکشتمت

باید حقیقت رو میفهمیدم و فعلا نمیتونستم بکشمش
دستاشو باز کردم و لب زدم

+تو جراتشو نداری جوجه
حالا ام هررری!
نمیخوام نا عادلانه بکشمت

مچ دستشو ماساژ داد و از رو تخت پایین اومد

ــ ولی اگه حقیقتو بخوای …
ما یه روزی عاشق همدیگه بودیم

سیخ سر جام وایستادم ، رو پاشنه پا چرخیدم و کنجکاو نگاهش کردم

+خب.. خب چرا از همدیگه جدا شدیم؟

شونه ای بالا انداخت و اسکارفشو بالا کشید

ــ نمیدونم ، تو سرد شدی
من برات معرفت گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
قلبمو وسط گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
روح و روانمو گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
جسممو گذاشتم …
چیزی که اصلا لایقش نبودی!
اون عکسم پارتی تولد بیست و چهار سالگیت بود

🤍بنیتا🤍

فکر نمیکردم انقد آدم عوضی شده باشه …
انقد که دست رو من بلند کنه ..!
باید یه جوری همه چیو یادش میاوردم …

+ من بخاطر تو عوض شدم و شبیه کسی شدم که تو میخواستی
وقتی تو رفتی من شبیه کسی شدم که دوست داشتنیه هیچکس نیست

از زیر اسکارف لبخند تلخی زدم و از اتاق نکبتیش ، جلوی چشمای مبهوتش بیرون زدم …

قایمکی رفتم تو خونه ، چقدر امنیتش ضعیف بود و چقدر به این موضوع فکر نکرده بودم!

به خاطر رایکا و بچمم که شده باید چند تا نگهبان جلوی در بذارم …!

سوئیچ موتورمو برداشتم و زدم بیرون

*******

ــ شب شده ، ساعت دوازدهه
الان وقت اومدنته؟

چاقوی مشکیمو رو میز گذاشتم و بسته رو باهاش باز کردم

+انقد به من گیر نده ساشا
سرت تو لاک خودت باشه وگرنه بد میبینی

خیلی بهش مشکوک شده بودم ، اصرارش برای زود اومدنم سر قرار باعث شد برم تو اتاقم و تهش دزدیده بشم و سر از عمارت کینگ در بیارم

عکسا رو دونه دونه نگاه کردم و اخم غلیظی رو پیشونیم نشوندم

+همین سی نفر؟!
قیافشونم که چنگی به دل نمیزنه
برای اینا من هشتاد هزار دلار پول دادم؟

پوفی کشید و عکسا رو ازم گرفت

ــ اینجوری نگاهشون نکن ، بدن ورزیده ای دارن همه دست نخوردن

دستمو رو میز کوبیدم و بلند شدم

+به درک که دست نخوردن!
به خاطر هرزه نبودنشون من باید اینهمه پول مفت بدم؟

یقشو گرفتم و خمش کردم طرف خودم

+ببین بچه …
میری پنجاه نفر از دخترای سفید پوستُ واسم میاری ، بدون آرایش عکس میگیری میفرستی واسم
همین هشتاد هزار تا از سر تو و اون رئیس خپلیت زیادیه
حالیت شد ؟

آب دهنشو قورت و سرشو تکون داد ، تکون ریزی به یقش دادم و ولش کردم
همونطور که داشتم میرفتم گفتم

+دفعه بعدی که کارشو خوب انجام نده ؛ یه W بزرگ رو صورتش هک میشه

هرکی ندونه ، ساشا خوب میدونست از این علامت وقتی استفاده میکنم که مرگ طرف قطعی باشه …

“Wild” …
اولین حرف این کلمه رو انتخاب کرده بودم

*******
8 صبح

خسته بودم ، موتورمو گوشه حیاط بزرگ عمارتم گذاشتم و رفتم تو حیاط مخفی …
همه دخترا خواب بودن به جز نیکا …
اومد طرفم و سرشو یکم خم کرد

+چرا نخوابیدی تو؟

دستی بین موهای لختش کشید و گفت

ــ داشتم تمرین میکردم ، خیلی خوش اومدین

سری تکون دادم و نشستم رو یکی از تختا

+پنج تا از دخترا رو بذار نگهبانی بدن
همه جای عمارت رو میگردین اگه دوربین مخفی شنود
یا هر کوفت و زهر مار دیگه ای داخلش بود میارین تحویل خودم میدین
مفهومه؟

بله ای گفت و مشغول بیدار کردن بقیه شد
بالا رفتم و نشستم رو مبل
ساعد دستمو رو چشمام گذاشتم و سعی کردم بخوابم ، همون لحظه صدای گریه های مهراب به گوشم رسید

به سرعت برق رفتم تو اتاقش و بغلش کردم
مامان و رایکا تو همین اتاق بودن ، احتمالا مهراب اذیت کرده و نذاشته بخوابن که الان انقدر سنگین خوابیدن …

+گریه نکن پسرم …
مامان اینجاس ، باشه عزیزم ؟ گریه نکن …

سرشو به قفسه سینم فشار دادم ، دستاشو دورم حلقه کرد

ــ دیگه تنهام نذار مامان

نمیتونستم ، اگه تنهاش نمیذاشتم نمیرسیدم به هدفم …
با این حال برای آروم کردنش گفتم:

+چشم ، دیگه تنهات نمیذارم
بریم صبحانه بخوریم الان ضعف میکنی

دستمو زیر پاهاش و گردنش انداختم و بلندش کردم
رفتم تو آشپزخونه و یکم چای دم کردم

+بیا دست و صورتتو بشورم مهراب

جلو اومد و دستاشو سمتم باز کرد ، مرتبش که کردم رفتم سمت یخچال و خامه عسل به همراه مربا بیرون آوردم

ــ نوتلا میخوام

اخم ریزی کردم و وسایل رو گذاشتم روی میز

+نه خیر نمیشه
نوتلا واست خوب نیست دندونات خراب میشه

مثل خودم اخم کرد ، جوجه کوچولوی شیطون!

ــ خراب نمیشه
من که همیشه مسواک میزنم

پوفی کشیدم و یخچال رو برانداز کردم

+خب جغله نوتلا نداریم الان
چیکار کنیم؟

بغض کرد ، وا رفته نگاهش کردم که مامان اومد پایین

ــ چیشده بنیتا؟

سرمو بین دستام گرفتم و ارنجمو رو میز گذاشتم

+مامان مهراب گیر داده میگه نوتلا میخوام
الان من از کجا واسش نوتلا بیارم؟

دستشو رو شونم گذاشت و موهامو کا حالا بلند شده بود ، پشت گوشم فرستاد

ــ خب زود تر میگفتی!
من یه شیشه دارم الان میرم میارم

میدونستم عاشق نوتلاس … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

فلور نمیخوای پارت بزاری 🥺

*ترشی سیر *
2 سال قبل

مرسی🙏🏻

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x