رمان مادیان وحشی پارت 353 سال پیشرفتم سمت اتاقش و بی مقدمه درو باز کردم ــ میمیری اول در بزنی؟ رو تخت دراز کشیده بود و ساعد دستشو رو چشماش گذاشته بود نشستم رو تختش +اومدم…
رمان مادیان وحشی پارت 343 سال پیشبدون دیدگاهبه اپن اشاره کردم و گفتم: +برو اون قلیونو واسم اماده کن معراج تنباکو رو عوض کن قدیمی شده ، میسوزونه بقیه وسایلشم همونجاس تو کابینت ــ تنباکو چه طعمی؟…
رمان مادیان وحشی پارت 333 سال پیشاگه خوب بود باید یه دادی میزد وسیله ای میشکست چه میدونم ، یه واکنشی نشون میداد! رفتم تو اتاق بنیتا درو قفل کردم و نشستم کنارش … دستمو به…
رمان مادیان وحشی پارت 323 سال پیش32 💙مهراب💙 روز موعود بود … غم کل وجودمو تصاحب کرده بود و تو این چند روز خبری از بنیتا نداشتم امشب باید میرفتم پیشش… صدای موسیقی کر کننده بود…
رمان مادیان وحشی پارت 313 سال پیشنفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو کنترل کنم که گوشیو نشکنم … 🖤امیر ارسلان🖤 +بنیتا عزیزم خوبی؟ نمیخوای بیای بیرون؟ صداش گرفته بود ــ امیر تنهام بذار بگو اسنات…
رمان مادیان وحشی پارت 303 سال پیش30 دستامو مشت کردم و رفتم بیرون … ******* هرچی روی میز بود رو ریختم زمین ، صدای شکستن شیشه های عطر بد جور لذت بخش بود واسم… بابا ــ…
رمان مادیان وحشی پارت 293 سال پیش 💙مهرآب💙 با صدای زنگ گوشیم ، از خواب پریدم شماره ناشناس بود… +بله؟ ــ از خواب بیدارت کردم !؟ ببخشید آقای کیا میشه بیای این آدرسی که واست میفرستم؟…
رمان مادیان وحشی پارت 283 سال پیش28 گوشیو قطع کردم و دستامو رو چشمام گذاشتم … آروم داشتم گریه میکردم که یهو در باز شد … امیر ارسلان بود ، با چهره خواب آلودش اومد و…
رمان مادیان وحشی پارت 273 سال پیششونه ای بالا انداخت و چاییشو مزه مزه کرد ــ نمیدونم ، نگرانشم هم نگران اون هم نگران بنیتا نگاه کنجکاوشو بهم دوخت و ادامه داد ــ به نظرت مهراب…
رمان مادیان وحشی پارت263 سال پیش🤍بنیتا🤍 تو این عمارت بزرگ تنها و بیکار نشسته بودم که چی؟ حوصلم داشت به فاک میرفت! شماره مهرابُ گرفتم و ازش خواستم بیاد بیرون که قدم بزنیم حالا تو…
رمان مادیان وحشی پارت 253 سال پیشبدون دیدگاه🖤امیر ارسلان🖤 +کوروش ، اسنات دیگه باید برگرده ! لبخند محوی زد و شماره کسیو گرفت ــ الو .. …آره خوبم ، لباساتو بپوش بیام دنبالت … تو بپوش من…
رمان مادیان وحشی پارت 243 سال پیشبدون دیدگاه💙مهراب💙 هنوز دلخور بودم ازش … ــ نظرت چیه عشقم؟! بی حوصله سری تکون دادم و گفتم +خوبه ، اگه خوشت میاد تا همینو بگیریم زبونی رو لبای صورتیش کشید…
رمان مادیان وحشی پارت 233 سال پیش۱ دیدگاهKurosh هینی کشیدم و زود از رو مهراب بلند شدم +غـ….غلط کردم داداش! مهرابم مثل خودم دستپاچه شده بود … زود بلند شد و دستشو دور گردنم انداخت ، لبخند…
رمان مادیان وحشی پارت 223 سال پیش۲ دیدگاهسر میز شام بودیم بابا ــ مادیان؟! +جون؟ یه لیوان دلستر هلو که مثل مامان دوست داشتم بهم داد ــ سیاوش بهم زنگ زد ، گفت فردا با مهراب برین…
رمان مادیان وحشی پارت 213 سال پیشبدون دیدگاه🤍بنیتا🤍 Benita قیچیمو برداشتم و با گریه رفتم اتاق کار بابا … خیلی کم پیش میومد گریه کنم یعنی اصلا پیش نمیومد … ار وختی ده سالم شد دیگه هیچوقت…