رمان مادیان وحشی پارت 31

4.5
(8)

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو کنترل کنم که گوشیو نشکنم …

🖤امیر ارسلان🖤

+بنیتا
عزیزم خوبی؟
نمیخوای بیای بیرون؟

صداش گرفته بود

ــ امیر تنهام بذار
بگو اسنات بیاد پیشم

بی حوصله پوفی کشیدم و رفتم سمت مامان و بابا

بابا ــ چیشد امیر ارسلان؟
نگفت چشه؟

نوچی کردم و رو به آسنات ، گفتم

+پاشو برو پیشش ببین چشه

سری تکون داد و رفت …

💜آسنات💜

در زدم و بعد چند لحظه فین فین کنان اومد سمت در
کیلد تو در چرخید و بعد باز شد
دستمو گرفت و کشیدم داخل
حسابی پَکَر بود …
وا رفته لب زدم:

+چیشده بنیتا؟!
نبینمت اینجوری !

سرشو رو شونم گذاشت و گفت

ــ آسنات…
آسنات مهراب باهام سرده
نمیدونم چش شده
دیگه جوابمو نمیده ، یه بار بهش زنگ زدم برداشت بی حوصله جوابمو داد
تو تلگرام بهش پیام دادم سین زد جواب نداد
الان هرچی بهش زنگ میزنم خاموش کرده …

هوفی کشیدم و نشوندم رو تختش

+دیدی زندگی چجوری الکی الکی زد گاییدمون؟

برای عوض کردن روحیش خندیدم و رفتم سمت میزش
طراحیای قشنگ لباس رو میزش خود نمایی میکرد

+واو!
عجب خر هنرمندی!

صدای اروم خنده هاش تو گوشم پیچید و روح و روانمو تازه کرد
مثل خواهر نداشتم دوسش داشتم…
دلیل آشناییم با رستا جون بود …

ــ از کوروش چه خبر؟!

هوفی کشیدم و نشستم رو به روش

+هیچی ، ولش کن
مهم نیست اصلا
از هلیا و کوروشِ تو دانشگاه خبر داری؟

چشماش برقی زد و خندید

ــ من نمیدونم کورشِ بدبخت کور بود رفت این فتنه رو گرفت؟
دختره ی سگ اعصاب ، ریده بود بهمون
یادته؟

+بنیتا چند سال پیش تو پارتی بودیم
خودتم بودی نمیدونم دقت کردی یا نه
فقد اونجایی که …

لبخند غمگینی زد و گفت

ــ فقد اونجایی که کوروش به قلبش اشاره کرد و رو به هلیا گفت همیشگیم

اوهومی گفتم

+هنوزم همیشگیشه
خدا یه عشقی مثل اون دوتا انگل نصیبمون کنه!

ــ آره…

30 دقیقه بعد🚶‍♀️💔

نگاهاش خیره شون روم باعث میشد معذب بشم
آب دهنمو با صدا قورت دادم

ارباب ــ خببب؟
نمیگی چشه؟

انگشتامو توهم قفل کردن و سرمو بالا گرفتم
نگاهمو تووچشمای سیاهش به گردش در آوردم و به خاطر شناختی که ازش داشتم گفتم

+قول میدین اروم باشین؟

سرشو به نشونه آره تکون داد

+خ..خب
مهراب جوابشو نمیده ، پیاماشم سین زده جواب نداده

هر سه تاشون زدن زیر خنده

ارباب ــ خب اخه این ناراحتی داره؟
رستا مگه من و تو دوسال تموم باهم دعوا نکردیم؟

رستا جون خندید و دستشو رو شونه ارباب گذاشت

امیر ارسلان ــ برو بهش بگو بیاد این مسخره بازیا چیه اه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها