رمان مادیان وحشی پارت26

5
(5)

🤍بنیتا🤍

تو این عمارت بزرگ تنها و بیکار نشسته بودم که چی؟
حوصلم داشت به فاک میرفت!
شماره مهرابُ گرفتم و ازش خواستم بیاد بیرون که قدم بزنیم
حالا تو خیابون بودیم و اون هندزفری گذاشته بود تو گوشش…
پوزخند تلخی زدم و کلاه هودیمو کشیدم رو سرم

+پره حرفیم و دلبر هندزفری گذاشته!…

نمیشنید و تو دنیای ظاهرا غمگین خودش بود ..!

اشک تو چشمام حلقه زد ، من کی اینهمه لوس و مامانی شدم؟

+اَههههه

با صدای داد بلندم ، متعجب برگشت طرفم و هندزفریشو برداشت

ــ چیشده عشقم؟

عصبی سرشو بین دستام گرفتم و با بغض گفتم

+لواشکام مالِ تو چشمات مالِ من! قبوله؟

چشماش برقی زد و صورتش خندون شد

+هرکی جز من چشماتو نگاه میکنه گاییدم ، خب؟!

اشکامو پس زدم و دستمو تو جیب هودیم بردم
چند بسته لواشک ناب خریده بودم ، گذاشتم تو دستاش و نفسمو راحت بیرون فرستادم

وسط خیابون منو مهمون آغوش گرمش کرد …
حاضر نبودم این حسی که باهاش داشتمو به یه دنیا بدم

ــ دوسِت دارم
دوست و دارم و فاصله بینمون داره عذابم میده…

پس این داشت اذیتش میکرد

+منم میخوام زودتر بریم سر خونه زندگیمون
ولی چه میشه کرد؟
بهتره از دوران نامزدیمون استفاده کنیم تا یه سال آینده
به این فکر کن که الان 4 ماه از اون یه سال گذشته!

نفسشو کلافه بیرون فرستاد …

💛رستا💛

با اشکایی که بند نمیومدن کنار قبر مادر و پدرم دراز کشیدم و رو کردم سمت میثاق

+قول بده…
قول بده وختی مردم اینجا خاکم کنی

اخم غلیظی کرد و موهامو پشت گوشم فرستاد

ــ کم زر بزن اون روی سگ منو بالا نیار!

میشد تشخیص داد همین الانم سگ شده…
از این فکرم لبام کش اومد و همزمان با گریه کردن از ته دلم خندیدم و خودمو انداختم تو آغوشش

+میدونستی خیلی عاشقتم؟

اوهومی گفت و بوسه ای رو گونم نشوند

ــ آره ، خیلی وخت پیش بهم گفتی
اولین بارو یادته؟

مگه میشد یادم بره؟
تو اون شب بارونی ، پاییز بود
همیشه مهم ترین اتفاقای زندگیم تو فصل پاییز بودن…

پرت شدم تو دنیای خاطرات تلخم…

+تورو خدا … ارباب .. ارباب من .. من ارومت میکنم
کمکت میکنم فراموشش کنی ، فقد الان بذار برم

+ایول ارباااااب!
خوب گرفتیم

*****

+اوهوم ، خوب یادمه…
تو اون شب پاییزی ، لب استخر
بلند داد زدم عاشقت بودم کثافت …

این فکرا باعث نمیشد ازش متنفر بشم ، برعکس باعث میشد بیشتر عاشقش بشم
بیشتر بهش دل بدم
بیشتر و بیشتر دلبستش بشم…
از یه قاتل جنسی چی ساخته شده بود؟!
یه عاشق که میشد این حجم از عشقشو ستایش کرد …
بخوام دقیق تشبیهش کنم
مثل شِرِک بود ..!
یه دیو که حالا مهربون شده بود …
یه دیو خوشگل و خواستنی ، یکی که بشه بهش تکیه داد و اون هیچوخت جا خالی نده…
کنار مامان و بابام داشتم امتحانِ درس عاشقیمو پس میدادم …

🧡میثاق🧡

از اون شب خیلی میگذشت ، اون شبی که بهم گفت عاشقمه
اون شبی که زیر بارون واسش اشک ریختم
اون شبی که زد زیر گوشم
همه این شبا و روزا باعث میشد یاد آوری بشه واسم چه فرشته ای کنارم داره زندگی میکنه..!
فرشته میگم چون همه چیو فراموش کرد
از طرفی باعث شرمندگیم میشه ، بعضی وقتا که خیلی میرفتم تو نخ گذشته ؛ از خودم متنفر میشدم
دیگه اون مرد مغرور نبودم ، دیگه قلبم صاحب داشت …!
بوسیدمش و به خودم فشردمش

***********

+به نظرت حال امیر ارسلان خوبه؟
چند وقته خیلی بهم ریختس

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها