رمان مادیان وحشی پارت 23

4.8
(5)
Kurosh

هینی کشیدم و زود از رو مهراب بلند شدم

+غـ….غلط کردم داداش!

مهرابم مثل خودم دستپاچه شده بود …
زود بلند شد و دستشو دور گردنم انداخت ، لبخند مصنوعی زد
امیر ارسلان اخم علیظی کرد و قدم قدم نزدیکمون شد

±نه!
چرا غلط کردی؟
مهراب که میخواد بزنه سرویست کنه ، ماشالا سرویس کردناشم قشنگه
گاز گرفتناشم قشنگه فقد یکم درد داره
مگه نه؟!

الانُ میگفت که مهراب لبمو گاز گرفت

یعنی از اون موقع شنیده بود و دیگه کارم ساخته بود …

ــ دادا دیگه تکرار نمیشه
گوه خوردیم

یقه هر دوتامونو گرفت تو دستاش
مهراب نیشش باز شد ، ضربه محکمی با ارنجم به پهلوش زدم که صورتش تو هم جمع شد

+بیشعور الان نخند

±هیشش!
گفتم زر بزنین؟

آب دهنمو قورت دادم و برگشتم سمت امیر ارسلان

🖤امیر ارسلان🖤

Amir arsalan

اولش عصبانی بودم از دستشون ولی وختی خودمو گذاشتم جای اونا …
آره…
منم بودم شاید همین کارا رو میکردم با نامزدم

+هیشش!
گفتم زر بزنین؟

اخمی کردم و عصبی لب زدم

+چرا صورتی پوشیدی؟
مگه نگفتم دیگه صورتی نپوش؟

ــ ارسلان داریم خفه میشیم

ولشون کردم که یه قدم عقب رفتن

ــ خب .. صورتی بهم میاد ، توروخدا اذیت نکن دیگه!

سری به نشونه تاسف تکون دادم و نگاهمو بینشون رد و بدل کردم

+خوش باشین

💜آسنات💜

چند ضربه به در حموم زدم

+کوروش لباساتو آوردم

درو باز کرد و دستمو گرفت ، بردای داخل رفتن مقاومتی نکردم
برعکس لبخند گشادی رو لبام جا گرفت
با دیدن موهای رنگ شدش لبخند رو لبام خشک شد

ــ هوم؟ بد شدم؟

تکیه دادم به دیوار

+ا..این چه ریختیه

تو گلو خندید

ــ خیلیم بد نشده ها!

نه ، خیلیم بد نشده بود ولی من موهای طلایی رنگشو بیشتر دوست داشتم

بغلم کرد ، خیسی تنش باعث شد لباسای منم خیس بشن ، کامل چسبیده بودم بهش…

دستشو از شلوار و لباس زیرم رد کرد
لبمو به دندون گرفتم و خودمو بیشتر بهش چسبوندم

فشار ریزی به باسنم داد و دستشو سر داد سمت بهشتم …

بازوشو چنگ زدم و سرمو بالا گرفتم
نگاهمون به هم میخ شد و داشت نزدیک تر میشد که لبامو ببوسه
خودمو عقب کشیدم و دستشو در آوردم

ــ چیکار میکنی؟!

آب دهنمو قورت دادم و دستپاچه گفتم

+م..من .. من میترسم

یه تای ابروشو بالا انداخت

ــ از چی میترسی؟
اروم پیش میرم ؛ نترس!

نوچی کردم و لباسامو در آوردم ، آب وان خالی شده بود ، ابو باز کردم و دراز کشیدم تو وان

+از اینکه ولم کنی
میترسم دخترونگیمو ازم بگیری تهش ولم کنی بری…
خیلی میترسم کوروش ، هیچ اعتباری به فردای ما نیست

اخم ریزی کرد و رفت بیرون
شاید نارحتش کردم …
هوفی کشیدم و بعد شستن موهام بیرون رفتم …

Asenat

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
😐
😐
2 سال قبل

هعییی خدا
نویسنده چه کرمی داری آخه
پارت بعد و بزار

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x