رمان مادیان وحشی پارت 29

5
(5)

 

💙مهرآب💙

با صدای زنگ گوشیم ، از خواب پریدم
شماره ناشناس بود…

+بله؟

ــ از خواب بیدارت کردم !؟
ببخشید آقای کیا
میشه بیای این آدرسی که واست میفرستم؟

صدای یه دختر بود
واسم آشنا میزد
کجا شنیده بودم این صدا رو ..!؟

صدامو صاف کردم و گفتم

+شما کی باشین؟

خنده تو گلویی کرد و با ناز و عشوه گفت

ــ حالا تو بیا
همو میبینم یادت میاد

صورتم از اینهمه ناز اومدنش تو هم شد و با چندش گفتم

+اوکی
آدرسُ اس کن

گوشیو قطع کردم و رفتم تو دستشویی
دست و صورتمو شستم
یه حسی بهم میگفت این وسط یه چیزی لنگ میزنه!
گوشه لبمو بالا دادم و بعد خشک کردن صورتم، از اتاقم زدم بیرون

با دیدن بابا که سرش تو گوشیش بود کنجکاو و بدون سر و صدا رفتم سمتش ، از پشت مبل وایستادم و نگاهی به صفحه گوشیش انداختم
زدم زیر خنده و دستمو گذاشتم رو شونش که از جا پرید و درست نشست رو مبل

ــ خدا بگم چیکارت کنه مهراااااب!
به قران به کسی بگی جر وا جرت میکنم
حالیت شد؟

کنارش نشستم و با خنده گفتم

+سیاوش خااان!
اوم نوم بازی کردن که دیگه این حرفا رو نداره

دستش رفت سمت کوسن مبل که فورا نگهش داشتم

+غلط کردم
نمیگم به کسی

چشم غره ای بهم رفت و سیبشو گاز زد

+ولی خداییش عجب بازییه

ــ زهر مار
مامانت با شیلا و رستا رفته بیرون
خودت یه چیزی کوفت کن

لبمو به دندون گرفتم و سعی کردم نخندم
از نبودن مامان استفاده کردم و یکم نسکافه درست کردم ، اگه خونه بود حتما میگفت نسکافه صبحونه نمیشه…
هنوزم مثل بچه های چهارده ساله باهام رفتار میکرد
من فقد همیشه میخواستم خودمو شاد نشون بدم وگرنه اونجوری که بقیه تصور میکردن نبودم ، اصلا اونجوری نبودم …

+من میرم بیرون ، کار واجب دارم

ــ مواظبت کن

سری تکون دادم و رفتم به آدرسی که اون دختره واسم فرستاده بود …

************

+خب؟
قیافت آشناس ولی یادم نمیاد کجا دیدمت

لبخند محوی زد و به صندلی اشاره کرد

ــ بشین

نشستم و منتظر نگاهش کردم

ــ رزیتا محبی
تو شرکت بلو استار ، عکاسی کردی از مدلا
یادت رفته؟!

تازه یادم اومد ..
شرکتهای زیادی واسه عکاسی از مدلا خبرم میکردن …

شونه ای بالا انداختم و نفسمو محکم بیرون فرستادم

+خب؟!
چه کمکی از دست من بر میاد؟

لبخند عریضی زد ، حس خوبی بهش نداشتم …

ــ همونطور که میدونی ..
شرکت بلو استار ، با شرکت Wild mares که مدیرش آقای آتاش هست مشکل داره
در واقع دوتا رغیب هستن و از هر فرصتی برای شکست دادن و لو دادن طرحای همدیگه استفاده میکنن …

حوصلم داشت سر میرفت
تکیه مو به صندلی دادم و دستمو رو میز گذاشتم

+اینا به من ربطی ندارن
حرفتو بزن باید برم

ــ باید به عنوان نامزدم کنارم باشی

بهت زده نگاهش کردم و بعد زدم زیر خنده
نگاهای خیره همه رو ، روی خودم حس میکردم
تک خنده ای کردم و خم شدم تو صورتش

+چی گفتی ؟
رو چه حسابی باید نامزد سرکار خانوم بشم؟

لبخند مرموزی زد

ــ من همه جا رو گشتم و کسی رو بهتر از تو پیدا نکردم که مناسب خودم باشه
هم ظاهرت خوبه ، هم شیک پوشی
در واقع میخوام با یه پسرِ دختر کش تو رابطه باشم

پوزخندی زدم و عصبی گفتم

+این چه معنی میده؟
من مجبور نیستم حرفتو قبول کنم
خودم نامزد دارم و چشمم دنبال کسی نیست

ــ اما تو مجبوری!
میدونی که تو شرکتای مدل یا باید ازدواج کرده باشی که بذارن کار کنی ، یا نامزدی ، رلی چیزی داشته باشی

تکیه شو داد به صندلی و آسوده نفسشو بیرون فرستاد

ــ و اگه این پیشنهادُ قبول نکنی منم مجبور میشم شرکت امیر ارسلان رو به باد بدم
طرحا و همه قرارداد ها رو تو یه چشم بهم زدن میتونم بدم دست رئیس شرکت بلو استار
و خب…
طبیعتا میتونه شما رو …

مکثی کرد و بعد لب زد

ــ میتونه شما رو به گا بده

اخم غلیظی کردم

+از کجا معلوم این کصشرایی که برای من میبافی راست باشن؟

برگه ای رو از تو کیفش بیرون اورد

ــ این قرارداد بین تو و امیر ارسلانِ
واسه دیروز که اومدی و از مدلا عکاسی کردی

درست بود ، همون قرارداد بود …
کلاهمو رو سرم گذاشتم و داشتم میرفتم بیرون که گفت

ــ یادت نره
من منتظرم که زود تر اینو به همه اعلام کنم
در ضمن..!
اصلا خوشم نمیاد دلیل باهم بودنمونو به کسی بگی
حتی به بنیتا
چون اگه بفهمم ، که قطعا میفهمم زود تر کار شرکت داداششو تموم میکنم

دستامو مشت کردم و رفتم بیرون …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها