رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۰۶

بدون دیدگاه
      با لحنی آروم و التماسمانند گفتم: -همهچیز رو برام بگو… ولی قبلش باید قول بدی اگه از چیزی خبر داشتی و گفتی، اگه بعدها معلوم شد که…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۰۵

بدون دیدگاه
        حال خودم گریه کنم. مرد بودن درد داشت… بغضم رو فرو خوردم و جاش رو به یه اخم غلیظ دادم. مطمئن بودم کسی متوجه تودهای که…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۰۴

بدون دیدگاه
  گفت: -صدرا مادر، این دختر رو معرفی نمیکنی؟ والا دوره زمونه عوض شده، قدیما کی جرات داشت بیسروصدا دست هرکی رو بگیره و بیاره تو جمع خانوادگی؟! شروع شد!…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۰۳

بدون دیدگاه
        لباست بیارم برات، اونوقت کامل خودتو ببین… لبخندی به صاحب اینجا که از وقتی زیر و بمم رو بیرون کشیده بود و فهمیده بود زن کی…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۰۲

بدون دیدگاه
    -بله ببخشید… حواسم هست، شما ادامه بدید. سکوت کردم و اون دوباره شروع به توضیح دادن مطالب مزخرفی از ریاضی شد، که توی عمرم اسمشونم نشنیده بودم! واقعاً…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۰۰

بدون دیدگاه
  -خجالت بکش. سرمست از پرت کردن حواسش از مسیر ماجرای امروز، دست دور شونهش حلقه کردم و به سمت اتاق هدایش کردم. گردن کج کردم تا صورتشو ببینم. -وقتی…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۹۹

بدون دیدگاه
  دستش دادم و گفتم: -همین جلو بود، حالت خوبه؟ لباسو از دستم گرفت و فقط سر تکون داد. لبهی تخت نشستم که بیتوجه به نگاه خیرهی من، لباساشو پوشید…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۹۸

بدون دیدگاه
  دنبالمون، منم یه خط نمیدونم کجاش انداختم تا ول کنه… خودشم شک داشت به حرفی که میزد. کلافه موهامو چنگ زدم که با شنیدن صدای آخی که از طرف…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۹۷

بدون دیدگاه
    -من تا از جزئیات خبر نداشته باشم، نمیتونم کاری انجام بدم.       عصبیش کردم … صورتش از حرص سرخ شد، دستی به موهای رنگ شدهش کشید…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت96

بدون دیدگاه
      – هرچی که تا الان بوده، فقط از روی علاقه بوده چکاوک… اگه محبت کسی خالص و پاک باشه، نشستنش به دل کسی نیاز به زمان زیادی…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت 95

بدون دیدگاه
        – خب پس منم وقت رو تلف نمی‌کنم. بهتره از مسئله‌ای شروع کنم که همه چیش به خودت برمی‌گرده. گفتی صدرا ازت دوری می‌کنه، می‌خوام بدونم…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت 94

بدون دیدگاه
    با اینکه تمام حرف‌هایش منطقی و درست بود، اما من به نیت مجادله اومده بودم. انتظار بی‌جایی بود که طرف خواهرم رو ول کنم و حق رو به…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۹۳

بدون دیدگاه
      بلند شد و مشتاق کسری رو بغل کرد. تمام حواس من به صدرا بود که به سوییچ ماشین چنگ زد و سریع قفل در رو باز کرد.…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۹۲

بدون دیدگاه
    اگر به صدرا می‌گفتم، حرفم رو قبول می‌کرد یا مسخره‌م می‌کرد؟   گاهی آدما توسط خودشون، تا گردن در باتلاقی فرو می‌رن که مثل مکنده‌ای قوی، اونارو داخل…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت۹۱

بدون دیدگاه
    روی موهاشو بوسیدم. – خیلی وقته توی قلبم جا خوش کردی دختر خانم… فکر کردی دوستت دارم‌هایی که بهت گفتم الکی بوده که اینجوری خشکت زده؟   صورتشو…