پاییزه خزون پارت 832 سال پیش۳ دیدگاهپاییزه خزون دوس نداشتم برم تو ولی چقدر باید فرار کنم ازشون ، بالاخره آدم خسته میشه دیگ ، کفشامو ددر آوردمو دلمو به دریا زدمو رفتم تو ، هر…
رمان لیلیان پارت ۶۳2 سال پیش۲ دیدگاه – میخواستم بگم مهدی رو میاری ببینمش؟ اینکه خودش مستقیم اا تماس گرفته، برایم معنیای جز حرفی که زده دارد. اما چیزی به رویش نمیآورم که باز…
رمان رخنه پارت ۱۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه صداش سر جام ایستادم. – کجا با این وضعیت؟ برگشتم و خسته از بهونه های که میگرفت ناله کردم: – تروخدا یک امشب و گیر نده…
رمان سرمست (پارت آخر )2 سال پیش۲ دیدگاه حدود نیم ساعت طول کشید تا همه چی رو بهم بگه. انقدر حرفهاش شوکه کننده بودن که حرفی برای زدن نداشتم. این همه اتفاق برای ماهد…
رمان تورا دربازوان خویش خواهم دید پارت ۱۰۰2 سال پیشبدون دیدگاه روز هم پیشرفت میکنه اما هرچی شد، والا خودش تلاش کرده و شده! ما براش کاری نکردیم. بگیم اون روزا غممون هنوز سنگین بود، نتونستیم کنار بیایم،…
رمان مادمازل پارت ۷۲2 سال پیش۲ دیدگاه اینو گفت و کلید آپارتمانمو پرت کرد سمتم.تو بغل گرفتمش و ناباورانه نگاهش کردم چی میگفت این رهام به من!؟ خبر نداشت بدون اون حتی نمیتونم…
رمان وارث دل پارت ۸۴2 سال پیش۱ دیدگاه _…افتاده به جون خانواده ات انگار هلنا یه روز برای هوا خوری می یاد خارج از عمارت ادم اسلان اون رو میگیره و می بره پیش اسلان…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۶2 سال پیش۱ دیدگاه * _ یعنی چی آخه…مگه ده بار جشن میگیرن….خوبه هنوز سه ماه نشده که از عروسیشون میگذره ها…بده اون گوشیتو یه زنگ بزنم فرنوش ببینم جریان چیه؟…گوشی خودم نمیدونم…
رمان 52 هرتز پارت 162 سال پیش۲ دیدگاهکلونیا با هیجان شروع به حرف زدن کرد و اروم اروم به سمتم اومد ــ باورم نمیشه که تو بازم این جمله رو بهم گفتی تو بازم بهم گفتی جذاب…
رمان لیلیان پارت ۶۲2 سال پیش۱ دیدگاه میکرد! ناباور و هیستریک میخندم و سری به چپ و راست تکان میدهم و با جملهی نگار، عملا ا در بهت و ناباور غرق میشوم. –…
رمان رخنه پارت ۱۲۵2 سال پیشبدون دیدگاه شال روی موهام و پوشیدن یک جفت کفش نو که از داخل کمد پیدا کردم و برداشتن کیف خواستم از اتاق خارج بشم که صدای حافظ و از…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت۹۹2 سال پیش۲ دیدگاه اینجا رو هم امتحان کنم؟ نه دیگه! از این خبرا نیست. _مگه چیکار کرده؟ نسیم به حرف آمد و با مظلومیتی که معلوم نبود واقعی یا ساختگی…
رمان مادمازل پارت ۷۱2 سال پیش۱ دیدگاه کلافه و با پای پیاده به راه افتادم. این فرزام که خوب بلد بود در بره مامان هم هی لی لی به لالاش…
رمان وارث دل پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه کتاب دعا رو بستم و رو بهش گفتم : خوب دخترم خودت شرایط رو می دونی نمیتونم تو رو بفرستم کلاس خصوصی باید همینجا توی خونه درست…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۵2 سال پیشبدون دیدگاهعروسی رفتن با بچه مصیبت های خودش رو داره…. بخصوص امید که تا نیم ساعت پیش گیر داده بود به رقص نور ها و الان هم گیرش به اکلید های…