رمان از کفر من تا دین تو پارت 35 4.2 (25)1 سال پیشبدون دیدگاه روانشناس نیستم ولی بعضی آدم ها نمیتونن هر چقدر هم که بخوان طبیعی رفتار کنن در آخر چیزی که توی فکرشون میچرخه و تاثیر آنی داشته روی رفتار و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 34 4.7 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه نمیدونم چرا درک نمی کردم خاتون انقدر براشون اهمیت قائل میشد! برای اون دختره کور با دسته بیلاش چنان بهم اخم و تخم کرد که گفتم شاید طرف و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 33 4.2 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه یعنی چی؟! _چرا باید بیام اونطرف؟! الان مگه وقت استراحت من نیست ساعت از دوازده هم گذشته.. برای عذر خواهی هم که شده تا صبح میشه صبر کرد. قیافه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 32 4.6 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه با دهن باز و چشم های گشاد شده خیره روبه رو شدم. _نهههههه..!! تمام زورم و زدم تا انگشت هام برای برهنه شدنم به جون لباس های تنم نیفتن.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 31 4.7 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه خدارو شکر توی این خونه از ظرف شستن خبری نبود و همه چی رو با ماشین میشستن وگرنه با این چندتا زخم شمشیری که به خودم زدم شستشو سخت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 30 4.4 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه با آوردن قهوه چشم روی هم میزارم و نفس عمیقی میکشم.. اما… _آس.. به نظرت تند نرفتی؟ اگه تخم کنه بره طرف افخم چی؟ میدونی که اونم چشمش دنبال…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 29 4.5 (20)1 سال پیشبدون دیدگاه صدای فریادش پرده ی گوشم و لرزوند.. کی باور میکرد این زن کلاس بالا همچین هوچی باشه؟ اولش فکر کردم قضیه پیراهن مرحوم و فهمیده ولی بعد از نگاه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 28 4.6 (17)1 سال پیشبدون دیدگاه نتیجه چند ساعت درگیری با خودم و کنار گذاشتن احساساتم توی تصمیم مهمی که میخواستم بگیرم این شد که فعلا اسباب و وسایل همینجا بمونه. اونم به چند دلیل..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 27 4.6 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه بلاخره از کف درو دیوار و بستانشون بیرون میام و روی سنگ فرش قدمی برمیدارم که با صدای زمخت همون هیکلی به عقب برمیگردم. _از این طرف… اوه… خونه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 26 4.3 (20)1 سال پیشبدون دیدگاه کمی من من کرد و انگار تو فکر رفت.. _دخترم این وحید خیلی هم خوب از این رئیسش تعریف نمیکنه ها انگار بنده خدا خیلی کنترل خودشو نداره اینه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 25 4.2 (20)1 سال پیشبدون دیدگاه گوشی رو بدون هیچ حرف یا عکس العملی مثل یک ربات به طرف مریم گرفتم و خیره شدم به روبه رو…سقف ترک داشت.. یکی.. دوتا… سه تا.. _هی با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 24 4.5 (14)1 سال پیشبدون دیدگاه _سمی..!؟.. سمی!! _میشنوم.. صدای نفس عمیقی که از روی کلافگی میکشه روی اعصابمه ولی حوصله باز کردن چشم هام و دیدنش وندارم. صدای خش خش لباس هاش میگه خسته…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 23 4.6 (20)2 سال پیشبدون دیدگاه صدا.. صداهایی که میتونه روی روح و روانت تاثیر منفی و مخربی بزاره و داشت مغزم و سوراخ میکرد. تق.. تق.. تق..مثل شیر آبی که نشتی داره و با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 22 4.4 (21)2 سال پیشبدون دیدگاه متخصص ارتوپد و تا دم در بدرقه میکنم و خدارو شکر از آزمایش ها و عملکرد مادر راضی و امید نسبتا زیادی به بهبودش داره.. آشنا داشتن و پارتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21 4.2 (18)2 سال پیشبدون دیدگاه سراپا کنده جوری که حالم و نمیفهمم و با همون وضع خودم و توراه پله ها پیدا میکنم و در حال پایین رفتنم و خدا میدونه حداقل اینجا اقبال…