رمان اوج لذت پارت ۱۳۰1 سال پیش۶ دیدگاه حقیقت بود. لبهام به خندهی تلخی باز شد و پشت بهش کردم. حقیقتش من چه بخوام چه نخوام باید دل میکندم و چارهای جز این…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۹1 سال پیش۴ دیدگاه _ پروا اومدی؟ بیجون نالیدم: _ گشنهم نیست! اما صدای قار و قور شکمم یچیز دیگه نشون میداد و این صدای ضعیفم قطعاً تا آشپزخونه نمیرسید.…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۸1 سال پیش۳ دیدگاه چقدر این مدت ضعیف و بیرمق شده بودم؛ مثل همین حالا که حتی رمق تو پاهام نبود. _ لازم نکرده، شما جلو میشینی تا من ببینمت جون…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۷1 سال پیش۵ دیدگاه ا من و حامد همزمان زمزمه کردیم: _ راست! _ چپ! با این تفاوت که من گفته بودم راست و حامد گفته بود چپ… پیرزن مستاصل نگاهی بهمون…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۶1 سال پیش۴ دیدگاه راست میگفت. چهرهش داد میزد چقدر بهم نیاز داره. چشمهاش قرمز و خمار بود و سینهش انگار کورهای از آتیش بود. دستش از زیرِ دامن اون لباس…
رمان اوج لذت پارت 1251 سال پیش۳ دیدگاه چشمهام گرد شد و تند با چشم دنبالش گشتم. خدایا این تاوان کدوم کارمه؟ حامد سرخ شده سر زیر انداخت و دستی پشت گردنش کشید. _…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۴1 سال پیش۴ دیدگاه _ پروا دیوونهای تو؟ الان منطقت گل کرده؟ میدونی هوا که کاملاً تاریک شه هر جک و جونوری اینجا پیداش میشه و هوا هم سرد میشه؟ از…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۳1 سال پیش۱۱ دیدگاه دست به سینه به صندلی تکیه دادم. _ اینطوری قول داده بودی خوش بگذره؟ خندید و دستهای سیاهش و به رخم کشید. _ به من که…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۲1 سال پیش۴ دیدگاه زیر دلم همچنان نبض میزد. _ حامد! پروا! کجایی شما؟ با صدای مامان هول کردم و حامد روی تخت خوابوندتم. _ بخواب بدو! _ وای نکن حامد!…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۱1 سال پیش۴ دیدگاه بعد تموم شدن همبرگر و چیزبرگر و مرغ سوخاریو سیب زمینیم، پیتزا و کیسه های تنقلات رو برداشتم _ بریم فیلمممم ببینیمممم… _ یه لحظه وایسا.…
رمان اوج لذت پارت ۱۲۰1 سال پیش۳ دیدگاه ا سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم و بعده یه سکوت طولانی، لب زدم:_حامد…چیزی شده؟! سرشو کج کرد ادای منو در آورد _وا چرا؟! گیج شده…
رمان اوج لذت پارت ۱۱۹1 سال پیش۱ دیدگاه تمام این مدت من حواسم به حامد بود و توی دلم قربون صدقهی حرفاش و خندههاش میرفتم ولی تا چشمش میفتاد بهم نگاهمو میدزدیم و خودمو…
رمان اوج لذت پارت ۱۱۸1 سال پیش۲ دیدگاه بازم سکوت بود جوابِ من به حرفاش… اومد جلوتر و دستامو گرفت نگاهم کرد _هوم؟ مشکل اونه؟!! پروا دِ یه حرفی بزن. دستامو به شدت…
رمان اوج لذت پارت ۱۱۷1 سال پیش۲ دیدگاه با صدای مامان پتو رو بیشتر کشیدم رو سرم و دستامو گذاشتم رو گوشم. _پروا، مادر ازون غار بیا بیرون یه نفس بگیر یه هفتس ازون اتاق نیومدی…
رمان اوج لذت پارت ۱۱۶1 سال پیش۱ دیدگاه بیتوجه بهش خم شدم و پیشدستی میوه رو گذاشتم رو میز و زیر لب جوری که بشنوه و مثلا بیخیالم لب زدم _این تلویزیون هم یه برنامهی…