رمان مادیان وحشی پارت 62

بدون دیدگاه
🖤سردار🚬 شماره ای که جاسپر بهم داده بود رو گرفتم و بعد از چند لحظه دختر جوونی جواب داد ــ بله؟ بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب +یه قرار کاری…

رمان مادیان وحشی پارت 61

بدون دیدگاه
  متعجب ابرویی بالا انداخت ــ بذار بعد کلاس باهات حرف میزنم … سردار بعد اینکه بقیه درس رو توضیح داد ، اجازه داد بریم کراواتمو یکم شل کردم و…

رمان مادیان وحشی پارت 60

بدون دیدگاه
1 سال بعد ــ سردار خوابیده بودی؟ همونطور که چشمام بسته بود ، خسته لب زدم: +نه صدایی ازش نشنیدم ، چشمامو باز کردم که بسته کیک و نسکافه رو…

رمان مادیان وحشی پارت 59

بدون دیدگاه
دستمو رو پاش گذاشتم و کام کوتاهی از لباش گرفتم +نمیشه ، بذار بقیه ام بیان با شنیدن صدای آیفون ، من و مهراب و سردار پرواز کردیم طرفش… زود…

رمان مادیان وحشی پارت 58

بدون دیدگاه
دستمو رو دهنم گذاشتم تا صدای هق هق کردنم کل خونه رو برنداره مگه من چه مشکلی داشتم که امیر ازم خوشش نمیومد؟ صداش که از پشت در اتاقم اومد…

رمان مادیان وحشی پارت 57

بدون دیدگاه
با صدای بنیتا دست از نگاه کردن سردار کشیدم و برگشتم طرفش +دیگه چی؟ بایدم دوسم داشته باشی ، شوهرتم مثلا! پشت چشمی نازک کرد و کنارمون نشست ــ بعضی…

رمان مادیان وحشی پارت 56

بدون دیدگاه
“2 روز بعد” 💜آسنات💜 آروم و نرم بوسیدمش ، منتظر بودم هر لحظه از خودش جدام کنه ولی این بار ؛ نه … میگفت خوشش نمیاد لباشو ببوسم و الان…

رمان مادیان وحشی پارت 55

بدون دیدگاه
**** 3 ساعت بعد ــ من میرم فروشگاه چیزی میخوای واست بخرم؟ دستشو گرفتم و گفتم +بیام باهات؟ یکم خرید کنم واسه شام شونه ای بالا انداخت و باشه ای…

رمان مادیان وحشی پارت 54

بدون دیدگاه
ــ دیوونه نیست ؛ فقط بهترین گزینه برای توعه عصبی سمت در خیز برداشتم +جمع کنین بابا! دستی دستی میخواین منو به کشتن بدین؟ از خونه زدم بیرون … &میثاق&…

رمان مادیان وحشی پارت 53

۱ دیدگاه
+ازت متشکرم همسر عزیزم! جیغ خفیفی کشید که همزمان شد با خنده ی سردار… ــ الان؟ الان تشکر میکنی؟ میدونی من چند ساله آشپزی نکردم و بهونه میگیری؟ پوفی کشیدم…

رمان مادیان وحشی پارت 52

بدون دیدگاه
دویدم تو اتاقم و محکم در رو بستم خودمو پرت کردم رو تختم و بلند بلند گریه کردم … پسره‌ی بیشعور! فین فین کنان رفتم سمت میز آرایشم و با…

رمان مادیان وحشی پارت 51

۱ دیدگاه
+خب آوردیم اینجا چیکار ؟! بهت زده نگاهشو تو صورتم به گردش در اورد ــ عزیزم آوردمت پاریس گردش!! یعنی چی آوردیم اینجا چیکار؟! +من گردش نمیخوام ، ببرم پیش…

رمان مادیان وحشی پارت 50

بدون دیدگاه
بعد از چند ساعت مهراب خوابید … +قبولم کردی؟ مثب قبلا دوسم داری؟ اخم ریزی کرد و گفت ــ اینکه اومدم دنبالت و بچتو نشونت دادم دلیل نمیشه که مثل…