رمان مادیان وحشی پارت 64 (آخر)+عکس شخصیت ها3 سال پیش۳ دیدگاه+شما دارین به من میگین سردار خودشو معرفی کرده به اداره پلیس؟ دارین میگین دو نفرو کشته؟ م..من ، من باور نمیکنم! اشکامو پاک کردم و زود از خونه بیرون…
رمان مادیان وحشی پارت 633 سال پیشبدون دیدگاه5 ماه بعد … $راوی$ همهی روزنامه ها پر بود از خبر های داغ و جدید سردار همانطور که قهوه اش را مزه مزه میکرد شروع کرد به خواندن تیتر…
رمان مادیان وحشی پارت 623 سال پیشبدون دیدگاه🖤سردار🚬 شماره ای که جاسپر بهم داده بود رو گرفتم و بعد از چند لحظه دختر جوونی جواب داد ــ بله؟ بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب +یه قرار کاری…
رمان مادیان وحشی پارت 613 سال پیشبدون دیدگاه متعجب ابرویی بالا انداخت ــ بذار بعد کلاس باهات حرف میزنم … سردار بعد اینکه بقیه درس رو توضیح داد ، اجازه داد بریم کراواتمو یکم شل کردم و…
رمان مادیان وحشی پارت 603 سال پیشبدون دیدگاه1 سال بعد ــ سردار خوابیده بودی؟ همونطور که چشمام بسته بود ، خسته لب زدم: +نه صدایی ازش نشنیدم ، چشمامو باز کردم که بسته کیک و نسکافه رو…
رمان مادیان وحشی پارت 593 سال پیشبدون دیدگاهدستمو رو پاش گذاشتم و کام کوتاهی از لباش گرفتم +نمیشه ، بذار بقیه ام بیان با شنیدن صدای آیفون ، من و مهراب و سردار پرواز کردیم طرفش… زود…
رمان مادیان وحشی پارت 583 سال پیشبدون دیدگاهدستمو رو دهنم گذاشتم تا صدای هق هق کردنم کل خونه رو برنداره مگه من چه مشکلی داشتم که امیر ازم خوشش نمیومد؟ صداش که از پشت در اتاقم اومد…
رمان مادیان وحشی پارت 573 سال پیشبدون دیدگاهبا صدای بنیتا دست از نگاه کردن سردار کشیدم و برگشتم طرفش +دیگه چی؟ بایدم دوسم داشته باشی ، شوهرتم مثلا! پشت چشمی نازک کرد و کنارمون نشست ــ بعضی…
رمان مادیان وحشی پارت 563 سال پیشبدون دیدگاه“2 روز بعد” 💜آسنات💜 آروم و نرم بوسیدمش ، منتظر بودم هر لحظه از خودش جدام کنه ولی این بار ؛ نه … میگفت خوشش نمیاد لباشو ببوسم و الان…
رمان مادیان وحشی پارت 553 سال پیشبدون دیدگاه**** 3 ساعت بعد ــ من میرم فروشگاه چیزی میخوای واست بخرم؟ دستشو گرفتم و گفتم +بیام باهات؟ یکم خرید کنم واسه شام شونه ای بالا انداخت و باشه ای…
رمان مادیان وحشی پارت 543 سال پیشبدون دیدگاهــ دیوونه نیست ؛ فقط بهترین گزینه برای توعه عصبی سمت در خیز برداشتم +جمع کنین بابا! دستی دستی میخواین منو به کشتن بدین؟ از خونه زدم بیرون … &میثاق&…
رمان مادیان وحشی پارت 533 سال پیش۱ دیدگاه+ازت متشکرم همسر عزیزم! جیغ خفیفی کشید که همزمان شد با خنده ی سردار… ــ الان؟ الان تشکر میکنی؟ میدونی من چند ساله آشپزی نکردم و بهونه میگیری؟ پوفی کشیدم…
رمان مادیان وحشی پارت 523 سال پیشبدون دیدگاهدویدم تو اتاقم و محکم در رو بستم خودمو پرت کردم رو تختم و بلند بلند گریه کردم … پسرهی بیشعور! فین فین کنان رفتم سمت میز آرایشم و با…
رمان مادیان وحشی پارت 513 سال پیش۱ دیدگاه+خب آوردیم اینجا چیکار ؟! بهت زده نگاهشو تو صورتم به گردش در اورد ــ عزیزم آوردمت پاریس گردش!! یعنی چی آوردیم اینجا چیکار؟! +من گردش نمیخوام ، ببرم پیش…
رمان مادیان وحشی پارت 503 سال پیشبدون دیدگاهبعد از چند ساعت مهراب خوابید … +قبولم کردی؟ مثب قبلا دوسم داری؟ اخم ریزی کرد و گفت ــ اینکه اومدم دنبالت و بچتو نشونت دادم دلیل نمیشه که مثل…