رمان اردیبهشت پارت 1292 سال پیش۳ دیدگاه ا دعواش شد ؟! – استغفر اهلل … آرام ! نه … نیومد ! تقصیر اونا نیست ! من با احمد جر و بحثم شد ! احساس ناتوانی…
رمان اردیبهشت پارت 1282 سال پیشبدون دیدگاه بالش … از جا پرید . دستش رو کورمال کورمال کنار سرش کشید و با پیدا کردن موبایلش … . – ای درد بگیری قالیشویی شربت اوغلی ! نصف…
رمان اردیبهشت پارت 1272 سال پیشبدون دیدگاه نگفتم ! فکر کردم شاید دوست نداشته باشی بدونه ! آرام لبه های گرمکنِ امیررضا رو بهم نزدیک تر کرد و از جا بلند شد . – خیلی…
رمان اردیبهشت پارت 1262 سال پیشبدون دیدگاه ! سکوت آرام … ملی خانم در تاریکی لبخند تلخی زد . – عب نداره ! خیلی حرفا به زبون نمی یان ! … بعضی وقتا هیچی نگفتن ،…
رمان اردیبهشت پارت 1252 سال پیش۱ دیدگاه زیر گلو حبس شد . فراز بود … خدایا ! خودش بود ! آرام نمی دونست چرا دلش می خواد گریه کنه ! نگاهِ فراز هم خیره به…
رمان اردیبهشت پارت 1242 سال پیش۲ دیدگاه . فراز از کنارش عبور کرد و مصمم به سمت در ورودی اورژانس راه افتاد . محسن دنبالش رفت و بازوش رو گرفت . – کجا می ری…
رمان اردیبهشت پارت 1232 سال پیش۲ دیدگاه *** ساعتِ کامپیوتری ماشین عدد نه و چهل دقیقه رو به نمایش گذاشته بود … بیشتر از سه ساعت می شد که آرام رو به بیمارستان تحویل داده بود…
رمان اردیبهشت پارت 1222 سال پیشبدون دیدگاه – الو داداش ؟! – ارمغان ! – فراز حالش خوبه ؟ … با هم جرو بحث که نکردین ؟! محسن نفس عمیقی کشید : – ارمغان ……
رمان اردیبهشت پارت 1212 سال پیش۴ دیدگاه شونه های فراز تکون خوردن . کمی پیشونیش رو روی فرمون جابجا کرد … انگار می خواست سرش رو بلند کنه ، ولی قدرتش رو نداشت ! محسن باز…
رمان اردیبهشت پارت 1202 سال پیش۲ دیدگاه فشار دست های بی رحم فراز از روی بدنش برداشته شد … آرام سعی کرد صاف بایسته . لرزشی هیستریک وار تمام تنش رو در بر گرفته بود…
رمان اردیبهشت پارت 1192 سال پیش۳ دیدگاه دستش بالا اومد و با خشونت نشست میون موهای آرام … آرام از درد و ترس پلک های خیسش رو روی هم فشرد . فراز ادامه داد :…
رمان اردیبهشت پارت 1182 سال پیش۳ دیدگاه بدجوری دلم هوس … و ناگهان صدای مجید با صداش ادغام شده … توی فضای سنگینِ خونه پیچید … . – سالام ! می خواستم تلفنی باهات حرف بزنم…
رمان اردیبهشت پارت 1172 سال پیش۳ دیدگاه ناگهان مثل کسی که جریان برق از تنش عبور کنه … از جا پرید ! فراز برگشته بود ! نگاه تندی به ورودی سالن انداخت … و…
رمان اردیبهشت پارت 1162 سال پیش۵ دیدگاه ارام به سرعت وسط حرفش پرید: : – واقعاً این کارا الزم نیست ! چیز مهمی نبود ! نگهبان یک لحظه مکث کرد … و بعد پرسید…
رمان اردیبهشت پارت 1152 سال پیش۲ دیدگاه پسر جوان پله ها رو دونا یکی کرد خیلی زود به روف گاردن رسید … آرام هم پشت سرش رفت . یک لحظه سر جا ایستاد…