رمان دلباخته پارت ۱۴2 سال پیشبدون دیدگاه چشمانم را می بندم. پشت پلک هایم تصویر پسری قد می کشد که با من متولد شده بود. پسری که حس آن روزهایش را عجیب…
رمان دلباخته پارت۱۳2 سال پیش۱ دیدگاه گونه اش را با دو انگشت می کشم. – نگفتم فضولی کار بدیه، شما الان چیکار کردی! پیتزای امشب و… بالا و پایین می…
رمان دلباخته پارت ۱۲2 سال پیش۱ دیدگاه – خیلی ممنون حاج خانم. مغازه شلوغه باید زود برگردم. راستی آقا سید گفتن شما ناهارتون و بخورید منتظر نشید. آخه امشب سفارش عروسی داریم کار زیاده …
رمان دلباخته پارت ۱۱2 سال پیش۲ دیدگاه – شما هنوزم ناموس اون خدا بیامرزی قلبم مچاله می شود انگار. او رفته و من هنوز از جای خالی اش چشم برنمی دارم. …
رمان دلباخته پارت ۱۰2 سال پیش۲ دیدگاه – شماره رو بگید زری خانم دو تا بوق می خورد و صدایش در گوشی می پیچد. – جانم حاج خانم.. امر بفرمایین گوشه ی…
رمان دلباخته پارت ۹2 سال پیش۲ دیدگاه – خیلی ممنون حاج خانم. باشه سر فرصت مزاحم می شم. زنداداش خونه س؟ زری می گوید هست و من هنوز نمی دانم ناصر برای چه آمده!…
رمان دلباخته پارت ۸2 سال پیش۲ دیدگاه از گوشه ی چشم مادر را نگاه می کنم. – مزاحم کدومه دخترم، خونه ی خودته با اجازه ای می گویم و به اتاقم می…
رمان دلباخته پارت ۷2 سال پیشبدون دیدگاه آخر از کدام خبط و خطا حرف می زد! باورش سخت است که جای یک نفر دیگر یقه ات را بگیرند و به گناه ناکرده خوارت کنند. …
رمان دلباخته پارت ۶2 سال پیش۱ دیدگاه دست از سرم برنمی دارد چرا! – پسر اون خونه اهل نماز و دعاس. حواست باشه جلوی سید حدت رو بدونی. یه موقع خدای نکرده ناز و…
رمان دلباخته پارت ۵2 سال پیش۱ دیدگاه سر تکان می دهم. – غریبه نیست، از دوستای دانشگاهم. قبلاً همخونه بودیم با هم. خونه شون کوچیک هست ولی.. تازه یادم می افتد خواهر…
رمان دلباخته پارت ۴3 سال پیش۳ دیدگاه حیف از جوانیِ من که ساده باختم و جز حسرت و افسوس چیزی باقی نماند. – راستی یادم رفت بگم. حواس ندارم که. تو که حموم بودی…
رمان دلباخته پارت ۳3 سال پیش۱ دیدگاه شرمندگیِ منصور به چه دردم می خورد آخر! کاش لااقل شرمنده بود.. که نیست. دستی به ریش انبوهش می کشد و زیر لب خداحافظی می کند. …
رمان دلباخته پارت ۲3 سال پیش۴ دیدگاه ملیحه سلامت باشه ای حواله اش می کند. شکوه زیادی خودش را می گرفت. حدِ آدم های این خانه را کم می دید و نسبت فامیلی…
رمان دلباخته پارت ۱3 سال پیشبدون دیدگاه ” به نام انکه عشق را آفرید” – نون خور اضافی نداشتیم که حالا داریم. زبون آدمیزاد حالیت می شه! یه روز مجبوری عروسم شدی قبولت کردم.…