رمان دلباخته پارت ۱۶۹

1 دیدگاه
        – نگفتم.. نگفتم این مستر حسین یه ریگی به کفششه.، دیدی حالا! خب، بعدش؟   چپ چپ نگاهش می کنم.   – چشاتو اونجوری نکن واسه…

رمان دلباخته پارت ۱۶۸

بدون دیدگاه
        – انگاری دست کم گرفتی منو، مریم خانم.. شاید اونقدم که فکر کردی زود باور نباشم   برای لحظه ای مکث می کند، عقب نمی کشد.…

رمان دلباخته پارت ۱۶۷

1 دیدگاه
        چشمان بی بی در قابِ نگاهم می نشیند.   – شما رفتی عطر بخری، ننه؟ بوی خوب می دی، دختر جان   با تکان سر و…

رمان دلباخته پارت ۱۶۱

2 دیدگاه
      با دو انگشت لبم را پاک می کنم. یادم به حرف بی بی می افتد.   ” دخترِ مقبول و خوبیه، ننه.. بگو بیشتر بیاد پیشم، بگو…