رمان دلباخته پارت 226

بدون دیدگاه
          حواسم پیشِ حرف های ملیحه خانم جا مانده انگار.   نیشم شل می شود وقتی نگاه بامزه اش در صورتم می چرخد.   رستا را…

رمان دلباخته پارت 225

1 دیدگاه
        نزدیک ظهر است که ملیحه خانم زنگ می زند. سلام و احوال پرسی می کنم.   می گوید خوبم، ولی انگار راست نمی گوید.   –…

رمان دلباخته پارت 224

1 دیدگاه
      دایی با خنده لب می جنباند.   – خدا مهربون ترت کنه، ابجی… ولی شد یه بار طرف ما رو بگیری! هر کی ندونه می گه ابجی…

رمان دلباخته پارت 223

1 دیدگاه
  الهه از پا نمی نشیند.   هر از گاه امیر حسین را به آغوش می کشد و گاه  منی که فکر می کردم هرگز نمی خواهدم.   – تعریف…

رمان دلباخته پارت 222

1 دیدگاه
        – هر چی شما بگید، حاج خانم… کور شم اگه بذارم آب تو دل مریم خانم تکون بخوره… جیب من مالِ زنمه، زندگی مشترک که سوایی…

رمان دلباخته پارت 221

4 دیدگاه
      هر چه بگویم انگار کم است.   – می خوام بدونی که خیلی دوسِت دارم   نگاهش را از من برنمی دارد، دقیق تر از هر وقت…

رمان دلباخته پارت 220

6 دیدگاه
        – من جلوت و نمی گیرم، هرگز… دوست داری کار کنی، بکن… ولی از من می شنوی یکم صبر کن، رستا بیشتر بهت نیاز داره  …

رمان دلباخته پارت 218

1 دیدگاه
        پوست از سرش می کَنَد، می دانم. صدای شیرین می آید.   – اردلان؟ کجایی مامانی؟   کم مانده بالا بیاورم. اردلان دستپاچه و هول زده…

رمان دلباخته پارت 216

3 دیدگاه
    نوک انگشتانش لای موهایم فرو می رود.   – می دونی چیه…من جونم و واسه این لبا می دم کی گفته قراره سیر بشم! مگه نه؟   گونه…

رمان دلباخته پارت 215

2 دیدگاه
          – مزاحم چیه، عزیزم… از خدامه که واسه زن داداشم کاری کنم   ممنونی حواله اش می کنم.   هوا تاریک شده و من برای…

رمان دلباخته پارت 214

1 دیدگاه
      نفس می گیرد و صدایش در گوشی می پیچد.   – من باید الان بفهمم! نباید زودتر بگی ذلیل مرده! خیر سرم ابجیتم، نیستم! خاک تو سرت…

رمان دلباخته پارت 213

3 دیدگاه
        جوابش سخت است. مگر می شد در چشمان یک مادر زل زد و از عشقی دم زد که نفهمیدم چطور یا کِی گرفتارش شدم.   –…

رمان دلباخته پارت 212

1 دیدگاه
  ابرو در هم می کشم، مثل خودش. وسط حرفش می پرم.   – کی همچی حرفی زد؟! من بخوام زن بگیرم دلیلش ترحم و دلسوزیه بنظرت!   برای لحظه…