رمان دلباخته پارت ۱۷۱2 ساعت پیشبدون دیدگاه – نمی دونم خوشتون بیاد یا نه، ولی من.. می نشیند وسط حرفم. پدال گاز را می فشارد و راه می افتد. –…
رمان دلباخته پارت ۱۷۰2 روز پیشبدون دیدگاه جوری “نه” می گوید که دهانم بسته می شود. ولی باز با خودم می گویم طول می کشد، مگر اینکه پرواز کند! قدری راه می روم.…
رمان دلباخته پارت ۱۶۹7 روز پیش1 دیدگاه – نگفتم.. نگفتم این مستر حسین یه ریگی به کفششه.، دیدی حالا! خب، بعدش؟ چپ چپ نگاهش می کنم. – چشاتو اونجوری نکن واسه…
رمان دلباخته پارت ۱۶۸2 هفته پیشبدون دیدگاه – انگاری دست کم گرفتی منو، مریم خانم.. شاید اونقدم که فکر کردی زود باور نباشم برای لحظه ای مکث می کند، عقب نمی کشد.…
رمان دلباخته پارت ۱۶۷2 هفته پیش1 دیدگاه چشمان بی بی در قابِ نگاهم می نشیند. – شما رفتی عطر بخری، ننه؟ بوی خوب می دی، دختر جان با تکان سر و…
رمان دلباخته پارت ۱۶۶2 هفته پیشبدون دیدگاه – شنفتی چه می گم؟ حواست پرته فکر کنم چشم می دزدم و لب می جنبانم. – چی گفتین شما؟ – می…
رمان دلباخته پارت ۱۶۵3 هفته پیشبدون دیدگاه کاش می شد برایش سنگ تمام بگذارم. گوشم از صدای مادرِ شاهد پُر می شود. مُشتی اسکناس در هوا می پاشد و یک…
رمان دلباخته پارت ۱۶۴3 هفته پیشبدون دیدگاه با یک “بله” ساده جواب می دهم. نشانیِ خانه ی خودش را روی کاغذ می نویسم. کاری که هرگز فکرش را نمی کردم. …
رمان دلباخته پارت ۱۶۳3 هفته پیشبدون دیدگاه گوشم از صدای مادرم پُر می شود. – داری می ری امیر حسین؟ – با اجازه ی شما، امری هست؟ بامزه نگاه…
رمان دلباخته پارت ۱۶۲4 هفته پیشبدون دیدگاه – چی بهت گفت؟ نکنه بی ادبی کرد، اره مریم خانم؟ سر به دو طرف تکان می دهد. – هر چی گفت، جوابش…
رمان دلباخته پارت ۱۶۱1 ماه پیش2 دیدگاه با دو انگشت لبم را پاک می کنم. یادم به حرف بی بی می افتد. ” دخترِ مقبول و خوبیه، ننه.. بگو بیشتر بیاد پیشم، بگو…
رمان دلباخته پارت ۱۶۰1 ماه پیشبدون دیدگاه من اما از نگاه پُر از تهدیدش نمی ترسیدم. – گوشاتو خوب وا کن ببین چی دارم بهت می گم، کوچولو.. من اگه بخوام…
رمان دلباخته پارت ۱۵۹1 ماه پیشبدون دیدگاه کنارم می نشیند و راه می افتد. دیگر نه من حرف می زنم و نه او صدایش در می آید. جلوتر از او…
رمان دلباخته پارت ۱۵۸1 ماه پیشبدون دیدگاه لحظه ای بعد روی صندلی راننده می نشیند. – حق با توئه، شکلات تو این هوا می چسبه کمی از محتویات لیوان…
رمان دلباخته پارت ۱۵۷1 ماه پیشبدون دیدگاهآ – می خوای تا آخرِ سال بری آموزشگاه؟ نمی خوای قبلش یکم استراحت کنی؟ نگاهش نمی کنم و لب می جنبانم. – به آقای صمدی…