رمان دلباخته پارت ۱۲ 4.5 (20)

۱ دیدگاه
    – خیلی ممنون حاج خانم. مغازه شلوغه باید زود برگردم. راستی آقا سید گفتن شما ناهارتون و بخورید منتظر نشید. آخه امشب سفارش عروسی داریم کار زیاده  …

رمان دلباخته پارت ۹ 4.5 (22)

۲ دیدگاه
    – خیلی ممنون حاج خانم. باشه سر فرصت مزاحم می شم. زنداداش خونه س؟   زری می گوید هست و من هنوز نمی دانم ناصر برای چه آمده!…

رمان دلباخته پارت ۵ 4.7 (20)

۱ دیدگاه
      سر تکان می دهم.   – غریبه نیست، از دوستای دانشگاهم. قبلاً همخونه بودیم با هم. خونه شون کوچیک هست ولی..   تازه یادم می افتد خواهر…

رمان دلباخته پارت ۴ 4.5 (25)

۳ دیدگاه
    حیف از جوانیِ من که ساده باختم و جز حسرت و افسوس چیزی باقی نماند.   – راستی یادم رفت بگم. حواس ندارم که. تو که حموم بودی…

رمان دلباخته پارت ۳ 4.5 (23)

۱ دیدگاه
    شرمندگیِ منصور به چه دردم می خورد آخر! کاش لااقل شرمنده بود.. که نیست.   دستی به ریش انبوهش می کشد و زیر لب خداحافظی می کند.  …