رمان الهه ماه پارت ۱۱۰

بدون دیدگاه
  می ایستد..   صدا نزدیک تر میشود..   _دنبالتون میگشتم..     به عقب بر میگردد.. با مکث..   ساعد بود که مقابلش ایستاده بود..   با آن چهره…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۹

۴ دیدگاه
    ماهک اما بی خبر از همه جا با لذتی که به خاطر بارش برف در تارو پودش نشسته بود، گام هایش را با احتیاط روی زمین یخ زده…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۸

بدون دیدگاه
      سام چهره درهم میکشد.. تنها نگرانی اش بابت ماهک بود.. اینکه بین شلوغی جمعیت اذیت شود و مثل سری قبل آسیبی ببیند..   از طرفی هم هرچه…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۷

بدون دیدگاه
    سهیل پلک میزند تا جلوی تاری دیدش را بگیرد نمیخواست باور کند نمیتوانست بپذیرد باصدایی گرفته و لرزان لب میزند:   _بچه ها عجله کنید .. وقت زیادی…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۶

بدون دیدگاه
    ستاره با دلشوره انگشتانش را میفشارد..   صدای امیر که بالا میرود قلبش فرو میریزد:   _یعنی چی..؟ شما خودتون دیروز تو بیمارستان بهمون گفتید تصمیم دارید عکساش…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۵

بدون دیدگاه
      سهیل با دیدن اکیپی از پسرها که گوشه ای ایستاده بودند به سمتشان میرود و درحالیکه تصویر ماهک را سمتشان میگیرد همان جمله ی همیشگی را برایشان…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۲

بدون دیدگاه
    انگار متوجه ارتباط چشمی شان با هم میشود که اینگونه با حرص به او زل میزند   حدس اینکه دخترک کنجکاو شده بود بداند با سام چه رابطه…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۱

بدون دیدگاه
    ماهک ناچار از او چشم میگیرد..   گروه دقایقی نه چندان طولانی مشغول پیش نوازی میشوند..   غرق نور پردازی زیبای روی سن به صندلی تکیه میدهد ..…

رمان الهه ماه پارت ۱۰۰

بدون دیدگاه
        کاوه مردد این پا و آن پا میکند که همزمان با برخاستن  نازنین طی یک حرکت انتحاری صندلی اش را اشغال کرده و جای او مینشیند:…

رمان الهه ماه پارت ۹۹

بدون دیدگاه
          باران و نازنین که چند قدم جلوتر بودند متوجه مکالمه ی شان میشوند و به عقب بر میگردند:   _چیشده..چرا ایستادین پس..؟   کاوه جریان…

رمان الهه ماه پارت ۹۸

بدون دیدگاه
    پاهایش دیگر تحمل سنگینی این مصیبت را نداشتند..   زانوهایش میشکند و با ساق روی زمین سقوط میکند..   میلاد مبهوت فریاد میزند و به طرفش میدود.. همه…

رمان الهه ماه پارت ۹۷

بدون دیدگاه
      عرق سرد از گوشه‌ی پیشانی میلاد راه میگیرد با دیدن وضعیت سپهر به تکاپو می افتد و رو به مرد فریاد میزند:   _معلومه چی داری میگی…