رمان الهه ماه پارت ۱۱۱

3.8
(33)

 

 

 

 

کسی آنجا نبود..

 

 

هراسان جلو میرود..

 

دور خود میچرخد..

 

خیالاتی نشده بود..

 

 

صدای ماهک بود..

 

با گوش های خودش شنیده بود..

 

گفته بود با دیدن برف از خود بیخود شده..

 

گریه میکند و پیش میرود..

 

 

مگر کس دیگری هم بود که آنگونه شبیه او حرف بزند..؟

 

با آن تن صدای ظریف و پر از ناز…

 

کسی که شیفته ی برف هم باشد..

 

مانند دیوانه ها میچرخید و به هر طرف نگاه میکرد..

 

به صدا زدن های سهیل و امیر توجهی نداشت ..

 

 

نا امید و سرخورده سرش را خم میکند که

نگاهش روی رد انگشتانی که روی برف مانده بود ثابت می ماند..

 

رد انگشتان ظریف و باریکی که مشخص بود تازه است که هنوز برف جای خالی آن را پر نکرده ..

 

شوکه دستش را روی لبش میفشارد..

هق هقش اوج میگرد و

 

همانجا با زانو روی زمین می افتد..

 

 

سام بی قرار نگاهش را به مسیر پیش رو میدوزد …

 

ساعد دیر کرده بود و

 

این دلشوره ی لعنتی امانش را بریده بود..

 

آشفته و بی قرار مسیر رفته را بر میگردد..

 

بادیگاردها که اضطراب و تشویشش را میبینند قدمی به او نزدیک تر میشوند..

 

نگران این بودند که با بیرون آمدن سام از داخل ماشین بازهم اطرافشان شلوغ شود..

 

در نبود ساعد خیلی سخت توانسته بودند جمعیت را کنترل و مهار کنند و بعد از هدایت سام به داخل ماشین؛ از مقابل برج فاصله گرفته و در نقطه ای که به نسبت خلوت تر از قسمت های دیگر بود توقف کرده بودند و حالا

منتظر برگشتن ساعد بودند..

 

_قربان..‌؟

 

سام بی توجه نگاهش را به ساعتش میدوزد..

 

یکی دیگر از محافظان نزدیکش شده و به آرامی لب میزند..

 

_جناب آریا لطفاً بشینید تو ماشین ممکنه دوباره ..

 

سام بی قرار دستش را به صورتش میکشد و

محافظ ناخودآگاه سکوت میکند..

 

_دیر کرده ..ا..اگه پیداش نکرده باشه..

 

لحن درمانده و بی تابی ای که در رفتارش به وضوح مشهود بود محافظانش را حیرانِ حالی میکند که تا به حال از او ندیده بودند ..

 

سام بیش از آن طاقت نمی آورد..

 

قلب نا آرامش آرام و قرار را از او میگیرد و

بی توجه به موقعیتی که در آن بودند عقب گرد میکند تا خودش به دنبال دخترک برود…

 

 

محافظانش مات مانده تا به خود بیایند با دیدن جای خالی اش سراسیمه پشت سرش روان میشوند ..

 

_قربان..؟

 

_خواهش میکنم صبر کنید..

 

_قربان لطفاً اجازه بدید ما بریم دنبالشون..

 

محافظانش پیوسته صدایش میزدند و سام گویی حرف هایشان را اصلاً نمیشنید ..

 

درست لحظه ای که محافظان از قانع کردنش

نا امید شده بودند با ایستادن ناگهانی سام ،

شوکه پشت سرش متوقف می شوند..

 

 

چشم هایشان را گیج و متحیر بالا میکشند و با دنبال کردن رد نگاه مبهوت او به دخترک موطلایی میرسند که به همراه ساعد آهسته به سمتشان می آمد..

 

 

 

 

سام با دیدنش نفس حبس شده اش را سخت از سینه بیرون میفرستد..

 

گامی به سمتشان بر میدارد..

نزدیک که میشوند ماهک مقابلش می ایستد و لبخندی به چهره ی سخت و نگاه منتظرش میزند..

 

ساعد پشت سر ماهک می ایستد و با آن چهره ی سخت و جدی رو به سام لب میزند:

 

_صحیح و سالم تحویلتون قربان..

 

سام بی حرف نگاهش را در مردمک چشمان دخترک به گردش در می آورد و ضربان آرام شده ی قلبش را به نظاره مینشیند..

 

_نگرانت کردم..؟

 

اخم ملایمی پیشانی اش را پر میکند

بینی کوچکش از شدت سرما سرخ شده بود و گونه هایش یخ زده بود..

 

_خودت چی فکر میکنی..؟

 

ماهک سر کج میکند

 

_ببخش یه آن سر به هوا شدم..

 

سام قدمی به سمتش برمیدارد

به آرامی پالتوی خود را از تن بیرون میکشد؛ آهسته‌ نجوا میکند..

 

_تا به حال نبودی..؟

 

کنایه میزد؟

با حس کنار رفتن کت ساعد و سبک شدن شانه هایش لرزی به تنش مینشیند و انگشتانش را به هم گره میزند

 

همان لحظه پالتو ی سام است که شانه هایش را میپوشاند ..

 

بوی عطر تلخ و نابش در بینی اش میپیچد و او نفس می‌گیرد..

 

سام به آرامی عقب میکشد

دستی که با آن کت ساعد را گرفته بود بالا می آورد..

 

ساعد دست دراز میکند کتش را بردارد که سام قدر دان زمزمه میکند..

 

_ممنون..

 

ساعد شوکه سر بلند میکند..

 

انتظار شنیدن همچین حرفی را نداشت..

آن هم از او…

اینکه بخواهد تشکر کند..

 

طول میکشد تا به خود بیاید..

دستپاچه سر خم میکند :

 

_انجام وظیفه بود قربان..

 

سام از او نگاه میگیرد..

 

همزمان با توقف اتومبیل کنارشان..

در عقب را باز میکند..

ابتدا ماهک را برای نشستن به داخل ماشین هدایت کرده و سپس خودش کنارش مینشیند..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x