رمان الهه ماه پارت۱۸۶

4.2
(59)

 

 

 

 

 

_پس چرا..

برای چی یه آدم باید بخواد که به جای زندگی کردن مرگ و انتخاب کنه..؟

 

افسر توضیح میدهد:

 

_ در این مورد میشه گفت داستان کمی فرق میکنه..

این مسئله شامل گروه های تبهکاری میشه که تحت سلطه ی یه عده هستند و هیچ چیزی در اختیار خودشون نیست..

 

ممکنه از قبل تهدید شده باشن..

ممکنه جون کسانی رو در گرو داشته باشند..

کسانی مثل خانواده یا فرزندانشون که دائماً زیر نظرن و هر نافرمانی و عهد شکنی از سمت این افراد کفایت میکنه که جون خانوادشون به خطر بیفته …

 

این قضیه تقریباً در مورد تموم اعضای یک باند که نقش حیاتی تو سیستم دارن صدق میکنه..

تهدیدشون هم بخاطر لو نرفتن و به خطر نیفتادن اطلاعات و موقعیت کل گروهه …

 

اینطور که اگر هرکدومشون گیر پلیس بیفتن یا به هر دلیلی اطلاعاتی که دارن توسطشون بخواد جایی فاش بشه و موقعیت بقیه اعضای باند رو به خطر بندازه اول از همه این خانواده ی فرد هست که به جای خودش تقاص پس میده…

 

 

 

_منظورتون اینکه که اگر هرکدومشون گیر پلیس بیفتن یا اطلاعاتی که دارن توسطشون فاش بشه اونها برای گرفتن انتقام میرن سراغ خانواده ی طرف…؟

 

 

_درسته برای همین اکثرشون تو مواقع بحرانی زمانیکه به بن بست رسیدن دو راه بیشتر ندارن….

یا اینکه خودکشی کنن قبل از اینکه به دست پلیس بیفتن یا اینکه دستگیرشن و شاهد نابودی خانوادشون باشن…

 

 

اندکی مکث میکند نیم نگاهی به جسم بی جان افتاده روی زمین می اندازد و ادامه میدهد

 

_ترجیح این آدما هم تو همچین شرایطی به نظرتون چی میتونه باشه ..؟

غیر از اینکه بخوان جون خانوادشون و نجات بدن

حتی شده در قبال گرفتن جون خودشون….

 

 

 

 

سام بی رمق از جسد چشم میگیرد…

 

 

مموری کارتی که در دست دارد را سمت افسر گرفته ؛ خسته نجوا میکند..

 

 

_ممنون میشم این مموری رو چک کنید..

 

 

افسر مموری را از دستش میگیرد و نیم نگاهی به آن می اندازد:

 

 

_مطمئنی مموری اصلی همینه..؟

 

حرف های مرد در سرش زنگ می‌زند

با تردید سر تکان میدهد

 

_دقیق نمیدونم ..

ولی میخوام مطمئن شم که اطلاعاتی داخلش هست یا نه…

 

 

افسر سر تکان میدهد و با اشاره به سرباز از او میخواهد لب تابش را بیاورد…

 

 

ماموران پزشکی قانونی دقایقی بود که رسیده بودند…

 

 

دور تا دور محل حادثه را نوار زرد رنگی کشیده و

 

مامورانی با روپوش هایی سفید مشغول معاینات خارجی و نمونه برداری از جسد بودند..

 

یکی از ماموران به آرامی تکه های شکسته ی رم را از کف دست مرد خارج کرده و با دقت به داخل پاکت های پلاستیکی مخصوصی انتقال می‌دهد..

 

 

دیگری هم ریزبینانه مشغول عکس برداری از جسد و جزئیات صحنه میشود…

 

 

 

سام کلافه نگاه میگیرد و گامی به عقب بر میدارد..

 

خسته به دیوار  پشت سرش تکیه میدهد و پلک میبندد..

 

 

حرف های مرد در سرش چرخ میخورد..

 

 

“_کافی بود ..این رم.. الان ..تو دستای‌‌.. تو ..بود‌‌ به جای من…تا جامون .. با هم عوض..میشد…

 

 

_اونوقت…الان این.. تو بودی که …پیش چشمام.. در حال… جون.. دادن ..بودی ..نه..من..”

 

 

با نفس عمیقی کف هردو دستش را روی صورتش قرار میدهد و تکیه زده به دیوار سر خم میکند..

 

 

جملات مرد در مورد ماهک یکی پس از دیگری در سرش زنگ می‌زند و نفس هایش از شدت درماندگی است که به شماره می افتد..

 

 

“ا..اگه.. اگه انقدر‌‌‌ دوسش ..داری که..

به خاطرش …اینطوری …دیوونه بشی..

چرا که نه… مال خودت…

 

ولی برای داشتنش.. وقتت و بیخود

اینجا هدر نده …

 

چون اون دختر زنده اش محاله مال تو شه..

ولی جنازه اش…

 

شاید تونستی جنازه اش و تو قبرستون مال خودت کنـی..”

 

 

 

درد بیخ گلویش مانند غده ای سد راه نفس هایش شده و او چسبیده به دیوار به آرامی روی زمین سر میخورد…

 

 

 

دلش نعره زدن میخواست..

 

فریاد کشیدن…

 

دلش شدیداً میخواست آن حجم انباشته شده میان حنجره اش را خالی کند..

 

شاید نباید به زبان می آورد اما‌‌‌…

 

دلش زار زدن میخواست…

اشک ریختن…

 

دلش می‌خواست تا جان در بدن دارد برای سرگذشتی که برایش اینطور دردناک مقدر شده بود اشک بریزد

 

 

و شاید آنوقت میتوانست کمی

تنها ذره ای نفس راحت بکشد…

راحت و بی دغدغه..

 

 

نگرانی تمام جانش را پر کرده بود….

 

آشوب دلش تنها به خاطر نگرانی برای حال دخترک سنگدل و بی وفایش بود و…

 

 

آنها که بودند ..؟

 

چه از جانشان میخواستند..؟

 

 

لحظه ای تصویری از خاطره ای نه چندان دور به سرعت از پیش چشمانش عبور میکند…

 

 

شبی بارانی که او جسم خونین دخترکش را نیمه جان روی دستانش گرفته بود…

 

 

همان شبی که سرش به بدترین شکل ممکن شکافته بود و خون جاری شده از پیشانی اش موهای بلند و طلایی رنگش را تماماً به رنگ سرخ در آورده بود…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x