رمان الهه ماه پارت ۱۸۵

4
(68)

 

 

 

زهرخندش سام را دچار جنون میکند..

 

خشمگین از اینکه رو دست خورده بود دندان بهم میساید که مرد سرش را کمی بالا میکشد و با صدایی که زخمی و ترسناک تر شده بود خیره به چهره ی ناباور سام ادامه میدهد..

 

_ولی دیگه هیچ وقت نمیتونی.. به اطلاعات داخلش… دسترسی پیدا کنی…

 

اشاره اش به تکه های شکسته مموری آنقدری واضح است که سام عصبی پلک میبندد

 

مرد به سختی نفس میکشد ..

سینه اش میسوزد و با سرفه ی بعدی خون از دهانش بیرون میزند..

 

یاسین وحشت زده گامی به عقب بر میدارد و

مرد جان میکند تا ادامه دهد:

 

_باید ..به خاطر.. این لطفی که.. در حقت ..کردم.. تا آخر.. عمرت.. ازم ..ممنون.. باشی ..

 

نفس نفس میزند… گویی نفس های آخرش است و به سختی تقلا میکند تا جمله اش را کامل کند….

 

_کافی بود ..این رم.. الان ..تو دستای‌‌.. تو ..بود‌‌ به جای من…تا جامون .. با هم عوض..میشد…

 

 

پر صدا نفس عمیقی میکشد…

انگار هیچ هوایی در اطراف نیست که نفس هایش اینگونه کشدار است و تقلا میکند تا هوای بیشتری را ببلعد…

 

_اونوقت…الان این.. تو بودی که …پیش چشمام.. در حال… جون.. دادن ..بودی ..نه..من..

 

 

یاسین وحشت زده از حرف هایش دستش را دو طرف سرش قرار میدهد و گامی به عقب بر میدارد…

 

مرد پلک میبندد

میدانست سام از هیچ چیزی خبر ندارد..

که اگر میفهمید چند نفر به غیر از او دورشان کمین کرده اند و تمام حرکاتشان را زیر نظر دارند هرگز اینطور بی پروا به دنبال مموری نمی گشت..

 

تنها کافی بود نوک انگشتش به مموری و اطلاعات محرمانه اش بخورد تا آدم هایش همینجا به ضرب یک گلوله کارش را تمام کنند …

 

 

مرد نفس میزند و ادامه میدهد:

 

 

_اگه.. وضعیت منم میبینی.. که این شده..

به این خاطره که براشون..تبدیل شدم به یه مهره ی سوخته..این یه قانونه بین ما..

که چهره و هویتمون …پیش احد و ناسی ..

فاش نشه.. و حالا که من.. تو همچین موقعیتی گیر افتادم.. هیچ چاره ای جز مردن ندارم..

 

سام شوکه به اویی که بلافاصله با اتمام جمله اش نفس هایش به شماره می افتد نگاه میکند‌…

 

آن رم لعنتی ..

 

مگر چه اطلاعاتی داخلش بود که به دست هر که میرسید مرگ سزای حتمی زندگی اش میشد..

 

 

 

 

ناباور در جایش ثابت می ماند…

 

خیره به مرد و جان دادنش‌‌ می ایستد..

 

زمان زیادی طول نمیکشد که پلیس ها سر میرسند..

 

دور تا دورشان را ماشین پلیس احاطه می‌کند..

 

نور آبی و قرمز چراغ گردان ماشین روی صورتش می افتد و

با این حال نمی‌تواند نگاه خیره اش را از روی جنازه ی پیش رویش بردارد..

 

چشمان مرد مدت ها بود که نیمه باز بدون حتی پلک زدن خیره به نقطه ای نامعلوم ثابت مانده بود..

 

خیره به نقطه ای نا معلوم بود و

نفس نمیکشید …

حرف نمیزد…

تکان نمیخورد ..

 

رهام شوکه کنارش می ایستد …

 

_مرده…؟

 

افسر نزدیکشان میشود..

 

_چه اتفاقی افتاده …؟

 

رهام گیج و مبهوت توضیح میدهد..

 

باورش نمیشد

جسم پیش رویش تا دقایقی پیش نفس میکشید و حالا….

جنازه اش روی زمین افتاده بود..

 

نگران بود..

نگران اینکه پلیس ها دلیل مرگش را پای سام بنویسند..

 

میترسید که مرد از شدت ضربات سام به سرو صورتش جان داده باشد..

 

 

با لحنی گیج و جاخورده لب باز میکند:

 

_این مرد همونیه که بهتون گفتم …ولی..

چرا مرده…

 

 

 

 

افسر  دستکش لاتکسی دست میکند و کنار جسد روی دو زانو مینشیند…

 

با دو انگشت چشمانش را از هم باز میکند..

 

رهام سعی دارد سام را عقب بکشد اما او مصمم از جایش تکان نمیخورد..

 

 

افسر مشغول چک کردن سطح زبان و اطراف دهانش میشود…

 

با کمی مکث نفسش را بیرون میفرستد …

 

انگشتانش را برای بستن چشمان جنازه پشت پلکش میکشد و در جا می ایستد..

 

 

_خودکشی کرده..

 

 

با این جمله رهام که دل در دلش نبود دلیل مرگش را بفهمد بلافاصله نفس راحتی میکشد اما حالت جدی چهره اش را همچنان حفظ میکند

 

 

_ خودکشی ..؟ مشخصه با چی..؟

 

رهام است که ریز بینانه میپرسد و افسر مشغول خارج کردن دستکش لاتکس از دست هایش میشود..

 

 

_دقیق نمیتونم بگم اما احتمال اینکه یه داروی کشنده مصرف کرده باشه خیلی زیاده یه چیزی مثل سیانور یا یه همچین چیزی با این حال بچه های پزشکی قانونی بهتر میتونن در این باره نظر بدن..

 

 

یاسین که همچنان در شوک بود زیر لب پچ میزند…

 

_ ولی چرا باید یه همچین کاری کنه..؟

 

افسر سوالی نگاهش میکند..

 

_چیزی فرمودین..؟

 

یاسین اینبار رو به افسر ادامه میدهد:

 

_دستگیر شدن انقدر براش سخت و سنگین بوده که حاضر شده به خاطر اینکه تو زندان نیفته خودش و بکشه..

 

 

افسر چهره ی یاسین را کنکاش میکند..

گرفتگی صورتش نشان از  پریشان حالی و کلافگی اش داشت و اینکه هنوز نتوانسته بود اتفاقات پیش رو را هضم کند..

 

 

_همش همین نیست..نمیشه گفت که صرفاً به این خاطر که گیر پلیس نیفته دست به خودکشی زده..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 68

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x