رمان الهه ماه پارت ۱۸۲

3.9
(66)

 

 

دستش را از روی پهلویش بر میدارد…

 

درد هرچند عمیق و آزاردهنده اما او دویدنش را از سر میگیرد و به گام هایش شتاب بیشتری میدهد..

 

 

تتها چند قدم مانده تا به او برسد که درست در همان لحظه مرد ناگهان در کوچه ای میپیچد و به خیال اینکه سام همچنان با او فاصله دارد به سمت ماشینش میدود…

 

 

سام نفس زنان پشت سرش وارد میشود..

 

 

کوچه ای بن بست و خلوت که حتی پرنده هم در آن پر نمیزد..

 

 

از خلوتی کوچه نهایت استفاده را می‌کند..

 

 

با چندگام بلند خود را به مرد میرساند و همزمان با ضربه ای که از پشت به شانه اش میکوبد مرد به شدت به جلو پرتاب میشود…

 

او که انتظار همچین ضربه ای را از پشت نداشت بلافاصله تعادلش را از دست میدهد..

به شدت سکندری میخورد و دوربین از دستانش رها شده روی آسفالت کف خیابان پایین می افتد…

 

 

سام نفس زنان به طرفش میرود…

 

پیش از آنکه مرد به خود بیاید خم میشود

یقه اش را چنگ میزند و از روی زمین بلندش میکند‌…

 

 

_تو کی هستی..؟

 

 

از لای فک بهم فشرده میغرد و مرد با سری زیر افتاده در حالیکه برای نفس کشیدن تقلا میکند لب روی هم میفشارد…

 

 

سکوتش سام را جری تر میکند‌‌…

 

کلاه لبه دارش مانع از این میشود که بتواند صورتش را ببیند ..

 

 

دست مشت شده اش را با یک ضربه زیر چانه اش حواله میکند…

 

 

ناله ی از سر درد مرد بلند میشود و از شدت ضربه کلاه از سرش پایین میفتد…

 

 

 

 

سام مشتش را همچنان زیر چانه اش میفشارد و درحالیکه دندان روی هم میساید مجبورش میکند سرش را بالا بکشد..

 

 

_جواب منو بده آشغال …

 

 

مرد با یک حرکت زیر دستش میزند و پیش از آنکه سام بتواند حرکتی کند با زانو محکم به شکمش میکوبد ..

 

 

ضربه اش آنقدری محکم و کاری است که سام از درد در خود جمع شده ، روی زمین خم میشود

 

مرد از فرصت استفاده می‌کند دستش را بالا میبرد و با آرنج ضربه ی محکمی به تیغه ی کمرش میکوبد …

 

 

شدت ضربه به قدری زیاد است که سام پلک روی هم میفشارد و با یک زانو روی زمین میفتد..

 

 

مرد با نیشخندی عقب عقب میرود..

 

_که میخوای بدونی من کیم هان..؟

 

 

خم میشود دوربین زهوار در رفته را از روی زمین برمیدارد…

 

لنز گران قیمتش کامل شکسته و بدنه دوربین حسابی داغان شده بود..

 

 

سام نفس زنان پر حرص و درد سربلند میکند…

 

 

مرد دستش را به گوشه ی خارجی دوربین‌ میکشد

رم را از دوربین‌ خارج میکند و همزمان لاشه ی دوربین را دوباره زیر پایش پرتاب میکند..

 

 

سام لحظه ای میخواهد بلند شود اما پیش از آنکه بتواند روی پا بایستد مرد به طرفش رفته اینبار لگد محکمی حواله ی پهلویش میکند…

 

 

 

 

سام از شدت درد لب فرو میبندد..

 

 

عرق از شقیقه اش راه میگیرد و او جان میکند تا ناله ی از سر دردش بلند نشود…

 

_درد داری مگه نه..؟

دیدم که برای نجات جون اون دختر چطور پریدی جلو ماشین..

 

دستش را روی سرشانه ی سام قرار میدهد و با تمام توان استخوانش را میان انگشتانش میفشارد…

 

_دیدم چطور ماشین به پهلوت گرفت و رد شد…

الحق که کارت درسته ..

تا اینجا که خوب دردش و طاقت آوردی…

 

 

سام صدای استخوان هایش را به وضوح میشنود و نفسش از شدت درد بند می آید..

 

 

بعد از گذشت دقایقی مرد بلاخره رضایت میدهد تا شانه اش را رها کند و سام نفس حبس شده اش را آزادانه بیرون میفرستد …

 

 

_ ولی میدونی چیه..؟

 

مرد دستش را پشت گوشش میبرد و با حالت مسخره ای چهره درهم میکشد‌‌‌…

 

خم میشود

درست مقابل سام…

خیره در عسلی آمیخته به خونش با نفرت پچ میزند..

 

 

_من از آدمای فضول بدم میاد..

 

صاف می ایستد

رم را بین انگشتانش میچرخاند..

 

_از آدمایی که انگار عادت کردن تو هر کاری که بهشون مربوط نیست سرک بکشن..

 

خشمگین برمیگردد با نوک تیز و سخت کفشی که به پا دارد ضربه ی محکمی به پهلوی آسیب دیده اش میزند…

 

سام از شدت درد انگشتانش را روی آسفالت میفشارد و لب میگزد تا ناله نکند…

 

مرد سرش را جلو میبرد و با لحن تهدید آمیزی زمزمه میکند:

 

_که اگه دخالت تو نبود شاید الان همه چیز تموم شده بود و اون دختر الان جنازه اش کف اون خیابون افتاده بود..

 

 

_ت..تو..کی هستی..؟

 

 

سام با درد پچ میزند …

 

مرد به خنده می افتد…

 

 

مقابلش کمی خم میشود و

رم را پیش چشمانش تکان میدهد..

 

 

_قبل اینکه بفهمی من کیم میخوای بدونی این تو چیه.. ؟

 

 

سام پلک میبندد…

درد رمقش را برده بود…

 

_دلت میخواد بدونی من برای چی اینجام..؟

 

سام دستش را از روی پهلویش کنار میکشد…

 

حس خیسی خون به او میفهماند که آنهمه دردی که دارد بی دلیل نیست و پهلویش خونریزی کرده است..

 

 

_خیلی دوسش داری..؟

 

 

 

 

با سوال مرد نگاهش را از انگشتان خونی اش بالا میکشد..

 

 

_اسم دختره چی بود..؟

 

 

مرد به نشان تفکر دستش را به چانه اش میکشد

 

_اوووم..ماه..ماهی..

 

به یکباره تای ابرویی بالا می اندازد و رو به سام میکند:

 

 

_آهان …ماهک..

 

 

انگشتان سام از شدت خشم کف دستانش مشت میشود…

خشمی که علتش شنیدن نام دخترک از زبان مرد بود ..

 

 

مرد خیره به فک بهم فشرده و نگاه سرخ و خونبارش پوزخند می‌زند..

 

 

_دوسش داری مگه نه..؟

 

 

سام دندان روی هم میساید و مرد با صدا شروع به خندیدن میکند …

 

خنده های بلند و گوش خراشش در فضای مسکوت کوچه دلش را آشوب میکند…

 

 

_واقعاً چرا دارم این سوال و ازت میپرسم ..؟

چشمات داد میزنه که چه حسی بهش داری..

حتی احساس میکنم همین حالایی که من اسمش و به زبونم آوردم دلت میخواد خرخرمو بجویی…

 

 

سام پلک روی هم میفشارد

مردک انگار حرف دل و نگاهش را خوب میفهمید..

 

 

مرد با تک خندی آهسته دورش میچرخد ..

 

با کمی مکث پشت سرش می ایستد..

 

 

_دروغ چرا دختر خوشگله..

 

 

کمی خم میشود؛

از پشت

سرش را تا کنار گوش سام پایین میکشد

 

 

نفس زدن های خشمگینش را نمیشنود و

با لحن آرامی زیر گوشش پچ میزند…

 

 

_ اما از من به تو نصیحت زیاد بهش دل نبند چون هیچوقت قرار نیست مال تو بشه..

 

 

همین یک جمله و آتش خشمی که در وجودش

شعله میکشد..

 

 

ماهک خط قرمزش بود و این مرد انگار چندان هم عمق احساسش را به دخترک مو طلایی درک نکرده بود

 

وگرنه میفهمید که با حرف هایش نباید او را اینگونه بی تاب و خشمگین کند..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 66

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x