رمان الهه ماه پارت ۱۷۹

3.7
(73)

 

 

 

 

پهلویش تیر میکشد ..

همان قسمتی که حین در آغوش کشیدن ماهک به ماشین اصابت کرده بود…

 

دردش اوج میگیرد و…

 

چطور همچین چیزی ممکن بود..؟

 

زمزمه هایش را زیر گوشش نشنیده بود..؟

 

نگاه نگرانش را خیره به صورتش ندیده بود..؟

 

نجواهایش را وقتی بوسه به صورتش میزد حس نکرده بود..؟

 

مگر ممکن بود..؟

 

مگر همچین چیزی امکان داشت..؟

 

یعنی تمام مدت او را با سپهر اشتباه گرفته بود..؟

 

نیشخند پر دردی میزند و

از درون فرو میریزد..

 

چشمانش تار میشود و او..

می‌میرد ‌…

 

 

ایستاده روی پاهایش می‌میرد…

 

قلبش در سینه میکوبد و او میمیرد…

 

 

و چه کسی گفته بود که قلب یک آدم حتماً باید از تپش بایستد تا انسانی دچار مرگ شود..؟

 

 

پس این حالی که او داشت دقیقاً چه بود..؟

 

 

قلبش می‌کوبید هرچند ضعیف و بیمارگون اما

ضربان داشت و او…

چرا در آن لحظه حس مرگ داشت..

 

 

سپهر هم انگار در شوک جمله ی ماهک است که با نگاهی نافذ به اشک هایش خیره میشود…

 

خودش هم انتظار شنیدن همچین حرفی را از زبان او نداشت …

 

اما چرا همچین کاری کرده بود..؟

 

مگر تا همین چندلحظه پیش به خاطر این پسر با او بحث نکرده بود…

 

مگر نگفته بود نمی‌تواند از عشق او دست بکشد

که نمی‌تواند فراموشش کند..

 

پس حالا اینکارش چه معنی میتوانست داشته باشد…؟

 

میتوانست امیدوار باشد که قرار است از عشق به سام دل بکند..؟

 

در گیر و دار افکارش است که به آرامی سر خم میکند …

 

ماهک بوسه ی پر تردید سپهر را روی پیشانی اش حس میکند

 

اشک بی صدا از چشمانش جاری میشود و قلبش اما…

 

برای حالشان خون میگرید…

 

 

 

یاسین گرفته دستش را روی شانه ی سام قرار میدهد..

 

_حالت خوبه..؟

 

و چه سوال مسخره ای..

خودش هم میدانست جوابش چیست..

 

اما در آن لحظه چیز دیگری به ذهنش نرسیده بود تا از او بپرسد..

 

 

سام نگاه خشک شده اش را از آنها میگیرد…

 

 

با گلویی متورم از بغض سرش را عقب میکشد و دستش را دور گلویش حلقه میکند..

 

همان لحظه دو تن از افسرها نزدیکشان می‌شوند..

 

_میبخشید خانوم اما اگر مساعد هستن میتونید به چندتا از سوالمون جواب بدید..؟

 

 

نگاهشان به ماهک است و سوالشان خطاب به او که سپهر به جای ماهک جواب میدهد..

 

 

_ عذرمیخوام ولی اگر که ممکنه سوالاتتون رو بزارید برای بعد..حالش چندان روبه راه نیست ….

 

افسر خیره به چشمان خیس و نفس زدن های از شدت گریه ی دخترک متاثر سری تکان میدهد:

 

_مشکلی نیست پس اگر که ممکنه یه چندلحظه با خود شما حرف بزنیم..

یه چندتا سوال هست که باید از خودتون بپرسیم..

 

سپهر با مکث سری به تایید تکان میدهد..

 

_فقط چند لحظه اجازه بدید..

 

افسر عقب میکشد و او به دنبال دوستان ماهک سر میچرخاند..

 

نمیخواست دخترکش را با سام تنها بگذارد..

 

آنها را میبیند که با فاصله از آنها نگران ایستاده بودند ..

 

 

 

 

علاوه بر دوستانش تعداد زیادی از هم دانشگاهی ها و اساتیدش هم گوشه ای اجتماع کرده و اجازه ی نزدیک شدن نداشتند …

 

 

سپهر ماهک را به همان سمت میبرد..

قصدش این بود که تا جای ممکن او را از سام دور نگه دارد ..

 

 

به آرامی زیر گوشش سر خم میکند ..

 

_ زود برمی‌گردم عزیزم..تا من بیام دوستات کنارتن…

 

 

میگوید و به محض نزدیک شدنشان سهیل و ستاره فوراً او را در آغوش میکشند و به ترتیب باقی دوستانش..

 

 

سپهر بعد از سپردنش به آنها همراه افسرپلیس فاصله میگیرد…

 

 

کمی آنطرف تر یاسین به آرامی رو به سام میکند..

 

_ما هم بهتره دیگه بریم موندنمون اینجا هیچ فایده ای نداره …

 

سام در جواب تنها سکوت میکند…

هنوز از بهت حرف های ماهک خارج نشده بود..

 

یاسین کلافه موهایش را چنگ میزند..

 

همان لحظه رهام را میبیند که شتاب زده از میان جمعیت به سمتشان  می آید…

 

 

_چیشد ..تونستی چیزی بفهمی..؟

 

رهام کمی خم میشود و درحالیکه نفس نفس میزند آشفته سر تکان میدهد ..

 

 

_اوضاع …خیلی بده..

 

 

نگاه نگران سام با این حرف از ماهک کنده شده

سمت او کشیده میشود و یاسین فوراً میپرسد..

 

 

_چیشده …زودباش بگو چی فهمیدی..؟

 

 

رهام نفسش را بیرون میفرستد؛

 

 

_ مثل اینکه ماشینی که باهاش قصد زیر گرفتن ماهک و داشتن از قبل دستکاری شده بوده..

 

یاسین ماتش میبرد..

 

_چی…؟

یعنی چی دستکاری شده ..؟

 

 

سام شوکه به سمت رهام پا تند میکند و با چشمانی وق زده دو طرف بازویش را چنگ میزند…

 

_چی داری میگی ..؟درست حرف بزن ببینم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 73

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
6 ماه قبل

ممنون قاصدک جون.😍امیدوارم نویسنده این رمان نظرا رو بخونه.اول اینکه دیر به دیر پارت میده که اصلا آدم یادش میره قضیهدچی بود!😓دوم اینکه اینقدر ذکر مصیبت سام رو تکرار کرده,حداقل به جرات بگم ۱۵, ۱۶ پارت شاید باشه🙈دیگه داره جذابیتش رو از دست میده,دیگه خیلی کش پیدا کرده و هیچ پیشرفتی تو روند داستان نیست.البته این فقط نظر من هست.

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x