رمان اوج لذت پارت آخر12 ماه پیش۹ دیدگاه سعی کردم بی گدار به آب نزنم و جوری رفتار کنم که بعدا پشیمون نشم. _آره دستم توی دستش گرفت و طرف کلبه حرکت کردیم. تموم راه ذهنم درگیر…
رمان اوج لذت پارت 17512 ماه پیش۳ دیدگاه بدنم کمی بی جون کوفته بود و احساس میکردم کتک خوردم. آروم و بی سرصدا از روی تخت بلند شدم. دلم یه حموم آب داغ میخواست برای همین طرف…
رمان اوج لذت پارت 17412 ماه پیش۷ دیدگاه سر هردوتامون به طرف شخصی که این جمله رو با بی حیایی کامل بیان کرده بود چرخید. با دیدن امیرسام اونم با صورت کبود و لبی که گوشش پاره…
رمان اوج لذت پارت 17312 ماه پیش۱ دیدگاه _مامان شما و خاله برین خونه من با محبوبه میرم یکم دور میزنم بعد میایم خونه…. _باشه ولی مراقب باشید حتما…به حامدم خبر بده نگران نشه. چشمی گفتم و…
رمان اوج لذت پارت 17212 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_692 عقب کشید و با صورت درهمی جواب داد _نباید اینجوری میفهمیدی…اصلا نباید میفهمیدی من عصبی بودم ناراحت بودم…تو دختر منی..هرچقدرم به زبون بگم نیستی اما ته دلم یه…
رمان اوج لذت پارت 17112 ماه پیش۲ دیدگاه مگه حقیقت چی بود که مامان با اینکه قهر بود باهام حاضر شد این حرفارو با مهربونی بهم بزنه؟ _من میخوام حقیقت بدونم مامانم نمیخوام دیگه انقدر عذاب بکشم…
رمان اوج لذت پارت 17012 ماه پیش۲ دیدگاه تا نزدیکای عصر خودم رو با کارای مختلفی مشغول کردم و نزدیکای ساعت هشت بود که تصمیم گرفتم شام درست بکنم مثل مامان که همیشه قبل اومدن بابا از…
رمان اوج لذت پارت 16912 ماه پیش۷ دیدگاه با شنیدن صدای پرستار به خودم اومدم و کارایی که ازم خواست مو به مو انجام دادم. حالا باید فقط پشت این در میموندم تا حال جوجه کوچولوم خوب…
رمان اوج لذت پارت 16812 ماه پیش۴ دیدگاه خوب بود که پدرش بالاخره بیخیال جنگیدن باهاش شده بود. خوب بود که حالا حمایتگره بچه هاش بود. ضربه ای آروم پشت بابا زد _چشم ، مثل چشمام مراقبشم!…
رمان اوج لذت پارت 16712 ماه پیش۲ دیدگاه دکتر با لبخند و مهربونی گفت _بله جناب کاملا مطمئنم نگاهم به سمت پاهای حامد رفت که داشت مثل آدمای مضطرب، تند تند تکونشون میداد _آخه اگه خوبن، پس…
رمان اوج لذت پارت 1661 سال پیش۵ دیدگاه _خب هوس کردم…اصلا من هوس نکردم که بچت هوس کرده… سرشو با تاسف تکون داد و زیرلب زمزمه کرد _یه بچه کم بود حالا دوتا شدن! از ماشین پیاده…
رمان اوج لذت پارت 1651 سال پیش۲ دیدگاه _باشه آرومم فقط بخاطر تو ، باز کن بریم بیرون.. نگاه مشکوکی به صورتش انداختم که خنده ای کرد _نترس دروغ نمیگم آرومم بریم ، بقیه الان دنبال ما…
رمان اوج لذت پارت 1641 سال پیش۷ دیدگاه حامد برای بار هزارم چنگی به موهاش زد و بدون اینکه حتی نگاهم بکنه گفت _اگر نگفتی پس… قبل اینکه بزام جملش کامل بشه جواب دادم _نمیدونستم ، خودمم…
رمان اوج لذت پارت 1631 سال پیش۳ دیدگاه چرا اصرار داشتن واضح بگم؟ من یه بار اینکارو کرده بودم و کلی استرس و ترس کشیده بودم. _دوستش دارم. دیگه بیشتر از این نتونستم حرفی بزنم. زیرچشمی دیدم…
رمان اوج لذت پارت 1621 سال پیش۸ دیدگاه _ناراحتی پیاده بشیم با تاکسی بریم؟ وقتی دید جفتمونم اعصاب نداریم ساکت شد. محبوبه راست میگفت نوید حتی اون موقع که رفتم باهاش حرف بزنم هم مشخص کرده بود…